ورنر هایزنبرگ: آن‌سوی مرزها (کشف پلانک)

ورنر هایزنبرگ: آن‌سوی مرزها، پی‌پر، ۱۹۸۴: مجموعۀ گفتارها و نوشته‌ها: کشف پلانک و پرسش‌های بنیادین فلسفه در نظریّۀ اتمی

 Werner Heisenberg: Schritte über Grenzen: Gesammelte Reden und Aufsätze, Piper, 1984

Die Plancksche Entdeckung und die philosophischen Grundfragen der Atomlehre

Schritte über Grenzen: gesammelte Reden und Aufsätze

ورنر هایزنبرگ: آن‌سوی مرزها:  کشف پلانک و پرسش‌های بنیادین فلسفه در نظریّۀ اتمی

 Werner Heisenberg: Schritte über Grenzen:

  Die Plancksche Entdeckung und die philosophischen Grundfragen der Atomlehre

نسخۀ PDF (eBook)

Werner Heisenberg Schritte über Grenzen ورنر هایزنبرگ آن سوی مرزها

  کشف پلانک و پرسش‌های بنیادین فلسفه در نظریّۀ اتمی[i]

ص 20

اگر قرار باشد در آنچه درزیر می‌آوریم حرف از تأثیر فلسفی کشف یلانک باشد، پس باید درآغاز این سؤال مطرح شود که چگونه می‌تواند کشفی خاص در علم به‌شیوه‌ای با مسائل کلّی فلسفه مرتبط باشد. آشکار است که این کار فقط زمانی ممکن است که با آن کشف به پرسش‌هایی پاسخ دهیم یا پرسش‌هایی را مطرح کنیم که از نوعی کاملاً کلّی باشد؛ یعنی پرسش‌هایی که خیلی هم حوزۀ خاصی از علم رادرنطر ندارد، بلکه بیشتر به روش علمی فی‌نفسه  یا پیش‌شرط‌های همۀ علم توّجه دارد. آن نمونۀ مشهور بر این کار که چنین چیزی ممکن است همان است که مکانیک نیوتونی در فیزیک ارائه می‌دهد، که درآغاز دوران جدید این پرسش را ازنو مطرح کرد که اصلاً از کلمۀ فهمیدن “طبیعت” یا “تبیین” آن چه منظوری داریم. تأثیر فوق‌العادۀ “اصول” نیوتون بر فکرسده‌هایی که پس از آن می‌آید تنها، نه بر آن اصول موضوعۀ خاص یا نتایج مکانیک نیوتونی – همان فرمول مشهور: نیرو = جرم x شتاب – استوار بود، بلکه بر این واقعیّت که برای اوّلین‌بار پدیده‌های طبیعی در سیرزمانی خود به‌زبان ریاضی تشریح می‌شد، که خود دلیلی بود بر اینکه اصولاً تشریح طبیعت به زبان ریاضی ممکن است.

اگر کشفیّات خاصی در علم می‌تواند به‌این‌صورت بر تفکّر همۀ سده‌ها تأثیر بگذارد، این تأثیر در این نیست که کشفیّاتی ازاین‌نوع مثلاً می‌تواند به تصمیمی دربارۀ انتخاب میان نظام‌های مختلف فلسفی که بایکدیگر تعارض دارد، بینجامد، یا آنکه آن‌ها بنیان مطمئنی بر نظامی تازه ازاین‌نوع فراهم می‌آورد. رابطۀ میان علم و فلسفه، پس دیگر هیچ‌گاه نمی‌تواند بیش ازاین نزدیک شود. و ازاین تأمّلات هم نباید به‌نادرست چنین برداشت کرد که با نظریّۀ کوانتومی یا نظریّۀ اتمی هم می‌توان در این جایگاه بود تا به‌سود یا به‌زیان یکی ازنظام‌های فلسفی پیشین یا کنونی ورود پیدا کرد. دلبستگی دانشمند علوم‌طبیعی به شیوه‌های تفکّر فلسفی از نوعی دیگر است. دانشمند علوم طبیعی بیشتر به طرح سؤال دل بسته است، ودرمرحلۀ دوم به پاسخ. پرسش‌ها هم زمانی در چشم او ارزشمند است که بر رشد فکر انسان ثمربخش باشد. پاسخ‌ها می‌تواند در بیشترموارد مشروط به زمان باشد؛ آن‌ها به‌ناگزیر با گسترش شناخت ما از واقعیّات در سیر زمان اهمیّت خود را ازدست می‌دهد. و به‌خصوص اگر بکوشیم تا پاسخ‌های معیّنی را تاحدّ جزمیّات بالا ببریم، این کار با روح علم مغایرت پیدا می‌کند. پس باید به‌عکس بکوشیم بدون پیشداوری از واقعیّات تازه و کهن و از طرح پرسش‌های نو تاآنجاکه ممکن است چیزها بیاموزیم.

پس از این پیش‌مقدّمه بایداین سؤال را دربارۀ اهمیّت فلسفی کشف پلانک مطرح کنیم. چه پرسش‌هایی کلّی‌ای با شناخت ما از مسئلۀ خاص تابش گرمایی در آن زمان مطرح شد؟ واصلاً فرمول پلانک:

چه اهمیّتی برای فلسفه دارد؟ شاید بتوان خصلت بنیادی این نوآوری را که در سال 1900 با کشف پلانک در علوم جدید وارد شد به‌بهترین صورتی با این یادآوری روشن کنیم که دراینجا آن مسئله‌ای دوباره به بحث گذاشته شد که نزدیک به دوهزاروپانصد سال پیش افلاطون و دموکریت بر سر آن جدال کرده بودند، یعنی آنچه نقطۀ اصلی اختلاف‌نظر میان این دو فیلسوف را نشان می‌دهد.

دراینجا نگاهی کوتاه به تاریخچۀ فلسفۀ ذرّه‌ای در یونان می‌افکنیم. فکر نظام‌مند فیلسوفان طبیعت‌گرای یونانی از تالس تا دموکریت سرانجام به پرسش دربارۀ کوچک‌ترین ذرّات ماده انجامید. دموکریت در آن جایی که دوقطبی هستی و نیستی در فلسفۀ پارمنیدس به تضاد منتهی شد، دوقطبی پر و خالی را، یعنی دوقطبی میان اتم و فضای خالی را قرار داد. موجود به‌نظر دموکریت بی‌کران بود، حتّی به‌صورت کوچک‌ترین آن، آن جزء سازندۀ ماده که نه تغییرپذیر بود ونه تقسیم‌شدنی. تنوّع پیدایی در جهان را با تنوّع در جا و در حرکت ذرات در فضای خالی می‌توان توضیح داد. درست همان‌طورکه تراژدی و کمدی با یک حروف الفبا نوشته می‌شود، درست به‌همان ترتیب هم رویدادهای بسیار پرتنوّع را، به‌نظر دموکریت، ذرّات یکسانی محقّق می‌کند. امّا دربارۀ ماهیّت این ذرّات که چرا این‌طور است و طوردیگر نیست، دیگر سؤال نمی‌شد. ذرّه فی‌نفسه موجود بود، تقسیم‌نشدنی بود، تغییر نمی‌کرد، یعنی به‌واقع موجود بود، که با آن می‌توان هر چیزی را توضیح داد، امّا خود ذزّه دیگرنیازی به توضیح نداشت.

حتّی افلاطون هم عناصر اصلی نظریّۀ ذرّه‌ای را پذیرفته بود. چهار عنصر او: خاک، آب، هوا، آتش، متناظر با چهار نوع از کوچک‌ترین ذرّات بود. این ذرّات بنیادی به‌نظر افلاطون ساختارهایی ریاضی با تقارن حدّاکثری بود. کوچک‌ترین جزء عنصر خاک همان مکّعب بود، و از آن آب همان بیست‌وجهی، و از آن هوا هشت‌وجهی، وسرانجام از آن عنصر آتش چهاروجهی بود. امّا این ذرّات بنیادی به‌نظر افلاطون تقسیم‌شدنی نبود. این ذرّات می‌توانست به سه‌ضلعی‌هایی شکسته شود و با آن سه‌ضلعی‌ها دوباره  ساخته شود. مثلاً از دو ذرّۀ بنیادی هوا و از یک ذرّۀ بنیادی آتش، می‌توان یک ذرّۀ بنیادی آب دوباره به‌دست آورد. این سه‌ضلعی‌ها مادّه نیست، بلکه تنها صورت‌هایی ریاضی است. ازنظر افلاطون ذرّۀ بنیادی چیزی نیست که فی‌نفسه وجود داشته باشد، تغییرپذیر نباشد، تقسیم‌شدنی نباشد. این نکته نیاز به‌توضیح دارد و هم پرسش دراین‌باره که چرا ذرّات بنیادی از نظر افلاطون به ریاضیات برمی‌گردد. ذرّات بنیادی آن صورتی را دارد که افلاطون به آن‌ها داده است، چون آن صورت ازنظر ریاضی زیباترین و ساده‌ترین صورت است. ریشۀ نهایی رویدادها دیگر ماده نیست، بلکه قانون ریاضی است، تقارن است، صورت ریاضی است. نبرد برسر تقدّم صورت، تقدّم شکل، تقدّم انگار ازیک‌سو بر ماده، آن موجود مادی، و ازسوی‌دیگر یا به‌عکس برسر تقدّم مادّه بر صورت، یعنی نبرد میان انگارگرایی ومادّه‌گرایی در تاریخ فلسفه دوباره فکر انسان را به حرکت واداشت. این تفاوت میان دونظر شاید گاهی هم درچشم دانشمند علوم طبیعی چندان مهم نباشد. امّا در چشم افلاطون آن نظر مخالف آن‌قدر مهم می‌آمد، که او این آرزو را به‌زبان آورده بود که روزی کتاب‌های دموکریت طعمۀ آتش شود.

امّا کشف پلانک چه ارتباطی با این پرسش کهن دارد؟ در شیمی سدۀ نوزدهم، اتم کوچک‌ترین جزء عناصر شیمیایی موجود بود. خود اتم هم دیگر موضوع پژوهش نبود. آن خصلت ناپیوستگی یا بی‌‌ثباتی، که خود را در ساختار اتمی مادّه نشان داده بود، با آن خصلت باید درآن‌زمان بی‌هیچ توضیحی کنار می‌آمدیم. کشف پلانک این نکته را آشکار کرد که همین عنصر ناپیوستگی بازهم در جاهای دیگری پدیدار می‌شود، مثلاً در تابش حرارتی، که آن را دیگر چندان آسان نمی‌توانستیم نتیجه‌ای از ساختار اتمی ماده بدانیم. به‌عبارت‌دیگر: کشف پلانک این فکر را پیش آورد که خصلت بی‌ثباتی در رویدادهای طبیعی را، که خود را دروجود اتم و در تابش گرمایی مستقّل ازیکدیگر نشان می‌دهد، باید نتیجۀ قانون طبیعی خیلی کلّی‌تری دانست. و این‌طور شد که فکرافلاطون ازنو در علم ورود پیدا کرد، یعنی اینکه سرانجام در بنیان ساختار اتمی ماده، قانونی ریاضی، تقارنی ریاضی قرار دارد. اینکه وجود اتم را یا ذرّۀ بنیادی را بیان ساختاری ریاضی بدانیم، این همان امکان تازه‌ای بود که پلانک با کشف خود آن را نشان داد؛ و دراینجاست که او بااین کار به پرسش‌های اساسی فلسفه دست زد.

مسلّم است که هنوز راه درازی تا فهمی واقعی از این روابط در پیش بود. بیست‌وپنج سال پس از آن، زمان سپری شد تا توانستیم براساس نظریّۀ بور از ساختار اتم، صورتبندی ریاضی بی‌ابهامی از نظریّۀ کوانتومی پلانک به‌دست دهیم. امّا حتّی با این کار هم هنوز تا فهم کامل ساختار مادّه راه زیادی درپیش بود.

باوجوداین با کشف پلانک نوع جدیدی از قانون طبیعی بر ما شناخته شد؛ و با این کار هم به پرسش‌های فیزیکی خاص‌تری می‌رسیم. قوانین طبیعی پیشین، که به‌زبان ریاضی صورتبندی شده بود، مثلاً در مکانیک نیوتونی یا در نظریّۀ حرارت، آن دراصطلاح “ثابت‌هایی” را درخودداشت، که تنها خواص آن اجسامی را دربر می‌گرفت که آن ثابت‌ها را در مورد آنها اعمال می‌کردیم. به‌این معنا ثابت‌هایی در آنها نبود که خصلت معیاری عام را داشته باشد. قوانین مکانیک نیوتونی برای مثال می‌توانست اصولاً درمورد حرکت سنگ درحال‌سقوط، مسیر ماه به‌دور زمین یا شوک ذرّه‌ای اتمی به‌کار گرفته شود. درهمه‌جا هم به‌نظر می‌رسید که اساساً یک‌چیز روی می‌دهد. امّا نظریّۀ پلانک درخود دراصطلاح “کوانتوم کنش پلانک” را داشت. بااین‌کار معیار مشخّصی بر طبیعت گذارده شد. این نکته هم روشن شد که پدیده‌ها درجایی که کنش‌های پیش‌آمده دربرابر ثابت پلانک بسیار بزرگ‌تر باشد، اساساً طوردیگری جریان پیدا می‌کند تا زمانی که می‌توان این کنش‌ها را با کوانتوم کنش پلانک مقایسه کرد. ازآنجایی‌که تجربه‌های روزانه همواره با کنش‌هایی مرتبط است که دربرابر ثابت پلانک بسیار بزرگ‌تر است، به این امکان اشاره رفت که پدیده‌ها در حوزۀ اتمی خصلت‌هایی از خود نشان می‌دهد که به مشاهدۀ مستقیم ما اصولاً در نمی‌آید. دراینجا می‌تواند حرف از رویدادهایی باشد که هرچند می‌توان آن‌ها را از روی تأثیرات تجربی‌شان مشاهده کرد و ازنظر منطقی با ابزارهای ریاضی تحلیل کرد، امّا از خود آن‌ها دیگر نمی‌توان تصوّری داشت. خصلت غیرمشهود فیزیک اتمی جدید درآخرین‌حدّ خود بر وجود کوانتوم کنش پلانک استوار است، بر وجود مقیاسی از کوچکی اتمی در قوانین طبیعی.

هنوز چندسالی از کشف پلانک نگذشته بود، که برای باردوم قوانین طبیعی‌ای صورتبندی شد، که چنین مقیاس ثابتی را درخود داشت. این ثابت همان سرعت نور بود، که فیزیک‌دانان از خیلی پیش آن را می‌شناختند. امّا اهمیّت اصولی آن به‌عنوان مقیاسی در قوانین طبیعی درآغاز با نظریّۀ نسبیّت اینشتین بر ما روشن شد. میان فضا و زمان، میان آن دو صورت مشاهده که به‌ظاهر کاملاٌ مستقّل ازیکدیگر است، که در آن‌ها رویدادها را درک می‌کنیم، میان ایندو روابطی وجود دارد، به‌طوری‌که در صورتبندی ریاضی این روابط سرعت نور به‌عنوان ثابت شاخص پدیدار می‌شود. تجربۀ روزانۀ ما کم‌وبیش همواره با رویدادهای حرکتی‌ای سروکار دارد که درمقایسه با سرعت نور آهسته‌تر جریان پیدا می‌کند. به‌این دلیل هم چندان جای شگفتی ندارد که مشاهدۀ ما از رویدادهایی که با سرعتی نزدیک به سرعت نور جریان پیدا می‌کند، دچار نقصان شود. سرعت نور آن مقیاسی است که طبیعت برما مقرّر کرده است، که نه‌فقط دربارۀچیزهای معیّنی در طبیعت اطّلاعاتی به ما می‌دهد، بلکه دربارۀ ساختار کلّی فضاوزمان اخباری می‌دهد. امّا این ساختار دیگر به‌طور‌مستقیم برای مشاهدۀ ما دست‌یافتنی نیست.

همین‌که اهمیّت اساسی این دو ثابت عام در طبیعت بر ما شناخته شد، یعنی کوانتوم کنش پلانک و سرعت نور، این پرسش هم چندان نابجا نبود تا سؤال کنیم که اصولاً چندتای دیگر از ثابت‌هایی از این نوع، مستقلّ‌از یکدیگر، وجود دارد. پاسخ این است که دست‌کم سه ثابت عام از این نوع باید وجود داشته باشد، امّا به‌احتمال دیگرثابت‌های طبیعی، با روابط ریاضی‌ای که هنوز بر ما شناخته‌شده نیست، به این سه ثابت ارجاع داده می‌شود. اینکه اصلاً سه واحد اندازه‌گیری طبیعی مستقّل ازهم باید وجود داشته باشد، چیزی است که فیزیک‌دان یا کاردان فنّی به‌ساده‌ترین صورت با این فکر بر ما روشن می‌کند که همین‌حالا هم نظام‌های اندازه‌گیری متعارف یا فنّی همیشه این سه واحد اندازه‌گیری را درخوددارد، یعنی واحد طول، واحد زمان و واحد جرم: سانتی‌متر، ثانیه و گرم. اگربخواهیم به‌جای این سه واحد اندازه‌گیری که آن‌ها را به‌طور قراردادی معیّن کرده‌ایم، واحدهای اندازه‌گیری طبیعی را قرار دهیم، پس ناگزیریم که به کوانتوم کنش پلانک و به سرعت نور ثابت دیگری را بیفزاییم. ساختار اتمی مادّه این واحد سوم را در دسترس ما قرار می‌دهد تا مثلاً طولی از مرتبۀ بزرگی قطر هستۀ اتمی ساده را برگزینیم. صورتبندی درستی از این واحد طول ولی وقتی ممکن است که توانسته باشیم آن قوانین طبیعی‌ای را ازنظر ریاضی بیان کرده باشیم که در آن‌ها این واحد طول به‌عنوان کمیّتی اصلی پیش بیاید. پس بازهم باید انتظار داشته باشیم تا مفاهیم مشخّص ما تنها در مورد پدیده‌هایی کاربرد داشته باشد که در فضاهایی روی می‌دهد که دربرابر آن واحد طول اتمی بزرگ باشد، به‌عکس، در حوزۀ کوچک‌ترین طول، هرچه بخواهد نام آن باشد، رویدادها بنابه‌ماهیّت طور دیگری جریان پیدا می‌کند که با سیر آنها در دنیای معمول ما فرق دارد.

ولی با این تأمّلات از آن سیری که در دهه‌های پیش درواقع روی داده است، بسیار فراتر می‌رویم. کشف پلانک درآغاز تنها این امکان را پیش کشید تا ساختار اتمی مادّه را به قوانین طبیعی‌ای که به‌زبان ریاضی صورتبندی شده باشد، یعنی به صورت‌های ریاضی برگرداند. اگرچه در آن زمان اصلاً تصوّری از آن نداشتیم، که این صورت‌های ریاضی سرانجام چگونه خواهد بود، بر فیزیک اتمی بازهم هدفی گمارده شد. نگاه دانشمند علوم طبیعی به آن قلّۀ نظریّۀ اتمی دوخته شده بود که هنوز در آن دوردست‌ها بود، که ازآنجا نه‌فقط به وجود ذرّات بنیادی و به همۀ آن اشکالی که از آنها ساخته شده بود می‌توانستیم پی ببریم، بلکه به‌طور غیرمستقیم به روابط کلّی موجود در جهان به‌عنوان نتیجه‌ای از ساختارهای ریاضی ساده. دراینجا بود که امید فیزیک‌دانان با خواسته‌های آلبرت اینشتین گره خورد که در سال‌های بیست این طرح را مطرح کرده بود تا ازنظریّۀ نسبیّت عام به‌سمت نظرِیّۀ میدان واحد پیش برود. وجود درکنارهم میدان‌های به‌ظاهر مستقّل ازهم و متفاوت میدان‌های نیرو از همان زمان پیدایی نظریّۀ گرانشی اینشتین چیزی بود که احساس نارضایتی را فراهم آورده بود. ازمدّت‌ها پیش بر فیزیک‌دانان نیروهای گرانشی یا میدان ثقل و نیروهای الکترومغناطیسی شناخته شده بود. در سدۀ ما هم امواج مادی بر آن‌ها افزوده شد که آنها را می‌توان میدان‌های نیروی پیوندهای شیمیایی نامید؛ و سرانجام میدان‌های موجی بسیار متفاوت‌ازهم در دهه‌های اخیر پدیدار شد که آنها را می‌توان در شمار ذرّات بنیادی به‌معنای نظریّۀ کوانتومی به‌حساب آورد. امید اینشتین این بود که بتوانیم همۀ این میدان‌های نیرو را به‌عنوان اخباری دربارۀ ساختار هندسی آن فضا و زمانی درک کنیم که از جایی به جایی تغییر می‌کند، به‌طوری‌که آنها را بتوان از راه رابطۀ میان هندسه ومادّه به ریشۀ مشترکی برگرداند.

با این اقدام، اینشتین تفسیر میدان گرانش را، که در نظریّۀ نسبیّت عمومی به آن پرداخته شده بود، بنیان هندسه‌ای می‌دانست که وابسته به فضا بود، درحالی‌که قانونمندی‌های نظریّۀ کوانتومی را، که پلانک آنها را کشف کرده بود، ثانوی می‌پنداشت. نظریّۀ کوانتومی پلانک، که صورتبندی ریاضی کاملاًمتفاوتی داشت، که از آن بازهم باید پس‌ازاین بگوییم، در چشم اینشتین قطعی شمرده نمی‌شد، زیرا این نظریّه با تصوّرات فلسفی او از وظیفۀ علوم دقیق سازگاری نداشت. او از چنین فکری خوشنود نبود که قوانین طبیعی به رویدادهای عینی باز نگردد، بلکه به امکانی، به احتمالی دربارۀ این رویدادها ارجاع کند. امّا ازسویی هم در چشم فیزک‌دانان، نظریّۀ کوانتومی پلانک آن کلید خاصّ بر فهم این روابط می‌آمد. به‌همین سبب هم خود را ناگزیر می‌دیدند تا به‌سوی نظریّۀ میدان واحد در راه فهم نظریّۀ کوانتومی ذرّات بنیادی پیش بروند. آن تقابل میان نیرو و مادّه که در فلسفۀ طبیعی سدۀ نوزدهم کم‌وبیش اهمیّتی داشت، دیگر مدّت‌ها بود که در نظریّۀ کوانتومی در آن دوگانگی میان موج و ذرّه یا میان میدان نیرو و ذرّات بنیادی مادی مستحیل شده بود، به‌طوری‌که ازهم‌اکنون به‌بعد راه به‌سوی نظریّۀ میدان واحد و نظریّۀ مادّه اصولاً گشوده می‌نمود.

پیش از اینکه بخواهیم دربارۀ این راه بگوییم که چه‌مقداری از آن را توانستیم بپیماییم، و با این کار پیشرفت در این ده‌سال اخیر را برشمریم، لازم است یک‌بار دیگر به آن وضع نظری شناخت بپردازیم که کشف پلانک و صورتبندی دقیق ریاضی آن در بیست‌سال اخیر پدید آورد. ازمدّت‌ها پیش حرف از نوع تازه‌ای از قانون طبیعی بود که در آن واحدهای اندازه‌گیری موجود در طبیعت پدیدار می‌شود. شاید بهتر باشد بگوییم که دراینجا حرف از ساختارهای اساسی در طبیعت است که ازنظر ریاضی می‌تواند صورتبندی شود، زیرا مفهوم قانون آن‌قدر مضیق است که نمی‌تواند این روابط کلّی را دربر بگیرد. دراینجا دو حوزه از چنین روابطی را ذکر می‌کنیم: نظریّۀ کوانتومی و نظریّۀ نسبیّت. هردوی این نظریّه‌ها در نگاه ما به جهان دگرگونی‌های مهمّی را برانگیخت، زیرا این نظزیّه‌ها بر ما آشکار کرد که آن تصوّرات روشنی که با آن‌ها چیزهای تجربۀ زندگی روزانه را درک می‌کنیم، تنها در حوزۀ تجربی محدودی درست است، یعنی آنکه آن‌ها به‌هیچ‌وجه از پیش‌شرط‌هایی در علم به‌حساب نمی‌آید که آن‌ها را نتوان رد کرد.  

در نظریّۀ کوانتومی به‌خصوص حرف از پرسش خاصّ تشریح عینی رویدادها در فیزیک است. پیشتر در فیزیک، اندازه‌گیری راهی به‌سوی مشخصّ‌کردن عینی امرواقع بود که از خود اندازه‌گیری مستقلّ است. این امورواقع عینی می‌توانست ازنظر ریاضی روابط علّت‌ومعلولی را به‌درستی مشخّص کند. در نظریّۀ کوانتومی، اندازه‌گیری خود بازهم امرواقع است که عینیّت دارد، آن‌چنان‌که پیشتر هم در فیزیک این چنین بود؛ امّا نتیجۀ اندازه‌گیری از سیر عینی رویداد اتمی مورد‌اندازه‌گیری، چیزی است که محّل بحث است، زیرا اندازه‌گیری در رویداد مداخله می‌کند و نمی‌گدارد تا ما آن را از رویداد کاملاً جدا کنیم. تشریح مشخّص فرایندها، آن‌طورکه در فیزیک پنجاه‌سال پیش گمان می‌کردیم دیگر دراینجا ممکن نیست. رویدادهای طبیعی در حوزۀ اتمی را دیگر نمی‌توان به‌همان صورتی که در حوزه‌های بزرگ است، فهمید. اگر همان مفاهیم معمول را به‌کار بگیریم، آن‌وقت دیگر استفاده از آن‌ها را آن چیزی محدود می‌کند که دراصطلاح “روابط عدم‌قطعیّت” می‌نامیم. بر آنچه در سیر بعدی رویداد اتمی خواهد گذشت، دیگر آن را تنها با احتمال می‌توان پیش‌بینی کرد. و دراینجا دیگر نمی‌توان رویدادهای عینی را با فرمول‌های ریاضی معیّن کرد، بلکه از احتمال پدیدار‌شدن برخی از رویدادها می‌توان حرف زد. دراینجا دیگر این خود رویدادها به‌واقع نیست که از قوانین طبیعی اطاعت می‌کند، بلکه احتمال پدیدارشدن آن‌هاست– اگر بخواهیم این مفهوم فلسفۀ ارسطو را به‌کار ببندیم، می‌گوییم “به‌قوّه” – که از این قوانین طبیعی یک‌سره اطاعت می‌کند.

دربارۀ این وجه نظریّۀ کوانتومی به‌دفعات گفته‌ایم، و من هم نمی‌خواهم دراینجا به این موضوع چندان مشروح بپردازم. و چندان هم دلم نمی‌خواهد از تاریخچۀ این پیشرفت، که در نگاه اوّل با نام کسانی چون بور، بورن، یوردان و دیراک پیوند خورده است، چیزی بگویم؛ و از پیشرفت مکانیک موجی بگویم که کار دوبروی و شرودینگر است.

اگر گامی را که از فیزیک کلاسیک به‌طرف نظریّۀ کوانتومی برداشته‌ایم، قطعی بپنداریم، و اگر هم بپذیریم که علوم دقیق در آینده هم مفهوم احتمال را یا امکان را، یا مفهوم “قوّه” را، در اساسش حفظ خواهد کرد، آن‌وقت بر برخی از مسائل فلسفه در زمان‌های پیش دوباره نوری تازه تابانده می‌شود، و به‌عکس فهم از نظریّۀ کوانتومی از راه مطالعۀ آن پرسش‌های پیشین عمیق‌تر خواهد شد. به مفهوم “قوّه” در فلسفۀ ارسطو پیشتر اشاره شد، امّا در فلسفۀ دوران نو هم در نظام‌های مختلفش بسیاری از روابطی پیش می‌آید که به آن‌ها هم دراینجا به‌اجمال اشاره می‌کنیم. از پرداختن به آن‌ها به‌طور مشروح و ازسر دقّت هم دراینجا باید چشم‌پوشی کنیم.

در فلسفۀ دکارت تقابل میان “شیء متفکّر” و “شیء ممتد” اهمیّتی قطعی دارد و آن تقسیمی که در جهان با این یک‌زوج مفهوم بیان شده است، بر فکر سده‌های بعدی بیشترین تأثیر را گذاشته است. در فیزیک نظری کوانتومی این تقابل با آنچه پیشتر به‌نظر می‌آمد، کمی فرق دارد. این تقابل دراینجا چندان حادّ نیست، زیرا این فیزیک ما را ناگزیر کرد تا به روابط در حوزه‌های متفاوت‌ازهم توجّه کنیم که در آنجا این حوزه‌ها آن روابطی را بایکدیگر دارد که بور آن‌ها را با مفهوم “مکمّلیّت” بیان کرده است. این حوزه‌های روابط متفاوت‌ازهم ازطرفی یکدیگر را رد می‌کند، امّا ازطرفی دیگر هم یکدیگر را کامل می‌کند، به‌طوری‌که یکپارچگی کامل آن‌گاه به‌چشم می‌آید که این حوزه‌ها نخست در تعامل بایکدیگر قرار می‌گیرد. اینکه چگونه ممکن است چنین وضعی بدون کمترین ابهامی پدیدار شود، آن چیزی است که از ریاضیات نظری کوانتومی می‌دانیم. در قیاس با فیزیک کلاسیک، نظریّۀ کوانتومی از آن چیزی به‌روشنی دور می‌شود که در فلسفۀ دکارت همان تقسیم جهان به دو وجه حادّ است.

کانت در فلسفۀ خود به آنچه دراصطلاح “احکام ترکیبی ماتقدّم” و اشکال شهودی ماتقدّم نامیده می‌شود، جایگاهی مهم داده است. در تفسیر تازه از نظریّۀ کوانتومی هم مفاهیم بنیادین فیزیک کلاسیک درواقع عناصر ماتقدّم است؛ به‌این معنا نظریّۀ کوانتومی بخش بزرگی از فلسفۀ کانت را در خود دارد. امّا دراینجا دیگر به ماتقدّم درعین‌حال معنایی نسبی داده شده است، زیرا به‌عکس نظر کانت، حتّی مفاهیم ماتقدّم، دیگر اصول تغییرناپذیر در علوم دقیق نیست.

به عناصر اثبات‌گرای در نظریّۀ نسبیّت و در نظریّۀ کوانتومی هم اشاره‌های زیادی شده است. جای‌شکّ نیست که افکار ماخ از زمان کشف پلانک پیشرفت فیزیک را بیش‌ازپیش بارورتر کرده است. امّا دربارۀ این تأثیر هم نباید به‌گزاف حرف زد. نظریّۀ کوانتومی به‌خصوص در تفسیرش، که امروز در کلیّت خود پذیرفته شده است، به‌هیچ‌وجه به تأثّرات حسّی به‌عنوان داده‌های اوّلیّه، آن‌چنان‌که اثبات‌گرایی می‌پندارد، نمی‌نگرد. اگر چیزی را بتوان دادۀ اوّلیّه به‌حساب آورد، آن چیز همان واقعیّت در نظریّۀ کوانتومی است، که با مفاهیم فیزیک کلاسیک می‌تواند تشریح شود.

ازآنجایی‌که نظریّۀ کوانتومی در ارتباط با نظریّۀ اتمی پدیدار شده است، این نظریّه باوجود ساختار معرفت‌شناختی نظری خود پیوندی نزدیک با آن فلسفه‌هایی دارد که مادّه را در مرکز نظام خود قرار می‌دهد. امّا پیشرفت‌هایی که در سال‌های اخیر به‌دست آمده است، که از آن‌ها پس‌از‌این خواهیم گفت، آشکارا آن چرخشی را محقّق می‌کند – اگر اصلاً بخواهیم آن را با فلسفۀ کهن قیاس کنیم – که با دموکریت و افلاطون دیدیم. و ازقضا کشف پلانک این تذکّر را دربر دارد که می‌توان ساختار اتمی مادّه را بیان صورت‌های ریاضی در قوانین طبیعی دانست.

به‌علاوه، تحلیل معرفت‌شناختی نظریّۀ کوانتومی در آن شکلی که به‌خصوص بور ارائه کرده است بسیاری از آن خصلت‌هایی را دارد که یادآور آن روش‌هایی است که در فلسفۀ هگل به‌کار رفته است.

سرانجام هم مطالعات مختلفی صورت گرفته است تا رابطۀ نظریّۀ کوانتومی با منطق را نشان دهد. من دراینجا به‌خصوص مطالعات فون وایتسکر را یادآوری می‌کنم. به‌نظر می‌رسد که تفسیر نظری کوانتومی از فرایندهای اتمی را می‌توان با بسطی از منطق مرتبط کرد، که شاید در آینده در علوم دقیق اهمیّت کلّی زیادی پیدا کند. با این کار هم تنها نگاهی به‌اجمال زیاد به آن روابط چندگانۀ میان نظریّۀ کوانتومی و دنباله‌ای از پرسش‌های فلسفی انداختیم، که به تک‌تک آن‌ها نمی‌توان بدبختانه دراینجا پرداخت.

و سرانجام هم باید دراینجا به مسئله‌ای که بیشتر فیزیکی است به‌طور مشروح‌تر بپردازیم که راه را بر پیشرفت نظریّۀ کوانتومی و نظریّۀ اتمی در سدۀ ما نشان داد. نظریّۀ نسبیّت و نظریّۀ کوانتومی برخی از ساختارهای بنیادین طبیعت را بر ما آشکار کرد که پیشتر بر ما ناشناخته بود. در نظریّۀ نسبیّت حرف از ساختار فضا و زمان است، در نظریّۀ کوانتومی حرف از نتایج آن وضعی است که در آن بر هر اندازه‌گیری‌ای در حوزۀ اتمی عملی لازم است، مداخله‌ای لازم است.

آن ساختاری از فضا و زمان را که در نظریّۀ نسبیّت خاصّ یافتیم می‌توانیم به‌اختصار کم‌وبیش این‌طور تشریح کنیم: ذیل کلمۀ “گذشته” همۀ آن رویدادهایی را گردهم می‌آوریم که دربارۀ آن‌ها دست‌کم ازنظر اصولی می‌دانیم که چیزی دربارۀ آن‌ها می‌توانیم بدانیم، و ذیل کلمۀ “آینده” همۀ آن دیگر رویدادهایی را مدّنظر داریم که بر آن‌ها می‌توانیم دست‌کم ازنظر اصولی تأثیر بگذاریم. در تصوّر شهودی ما، این دو حوزه از رویدادها تنها با لحظۀ زمانی کوتاهی ازهم جدا می‌شود که پایانی ندارد، که ما هم آن را “لحظۀ حال” می‌نامیم. امّا با نظریّۀ اینشتین حالا می‌دانیم که این حوزۀ حال پایان‌دار است، یعنی ازنظر زمانی آن‌قدر بیشتر طول می‌کشد که هرچه مکان رویدادهای ما از مکان خود ما دورتر باشد. این امر به این سبب است که برهم‌کنش‌ها هرگز نمی‌تواند سریع‌تر از سرعت نور انتشار یابد. به‌این دلیل خطّ‌فاصل کاملاً روشن زمانی-مکانی میان رویدادهایی وجود دارد، که می‌توانیم چیزی دربارۀ آن‌ها بدانیم، و آن رویدادهایی که دربارۀ آن‌ها دیگر نمی‌توانیم چیزی بدانیم، و خطّ‌فاصل دیگر میان آن رویدادهایی است که هنوز می‌توانیم بر آن‌ها تأثیری بگذاریم و آن رویدادهایی که دیگر نمی‌توانیم بر آن‌ها تأثیری بگذاریم.

امّا وجود چنین خطّ‌فاصل روشنی با ساختار آن فرایندهای فیزیکی‌ای که نظریّۀ کوانتومی بر ما آشکار کرده است، سازگار نیست. از روابط عدم‌قطعیّت این نکته را می‌دانیم که هرقدر بخواهیم مکان را با دقّت بیشتری تعیین کنیم، همان‌قدر هم مداخلۀ بیشتری لازم است. تعیین مکان اگر بخواهد با دقّتی بی‌پایان انجام شود، حتّی مداخله‌ای را پیش می‌کشد که بی‌نهایت بزرگ باشد، و به‌همین دلیل نمی‌تواند محقّق شود. پس دیگر هم جای شگفتی ندارد که آن خطّ‌فاصل روشنی که نظریّۀ نسبیّت پیشنهاد می‌کند، به عدم‌تجانس در کوشش ما بر صورتبندی نظری فرایندهای کوانتومی بینجامد. به جزئیّات این مسئله دراینجا هم دیگر نمی‌توان پرداخت. امّا مستندات فیزیک نظری در بیست‌وپنج سال اخیر مملوّ از آن بحث‌هایی دربارۀ عدم‌تجانس‌ها و تضاد‌های ظاهریی است، که به‌دلیل آنچه دراصطلاح “واگرایی” می‌نامیم، برای مثال انرژی ‌بی‌پایانی که الکترون در خود دارد، تشریح رضایت‌بخشی از فرایندهای ذرّات بنیادی را مدّت‌هاست معطّل گذاشته است. پس نظریّۀ کوانتومی و نظریّۀ نسبیّت را آشکارا نمی‌توان بی‌زحمت بایکدیگر جمع کرد.

بر اساس نتایجی که در سال‌های اخیر به‌دست آورده‌ایم، خود را کاملاً محقّ می‌بینیم تا فرض کنیم که تنها وقتی در جمع‌کردن این دو نظریّه باهم به کامیابی می‌رسیم که ساختار بنیادی ثالثی هم، که با وجود واحد طولی‌ای از مرتبۀ بزرگی 10-13 پیوند دارد، در حوزۀ ملاحظات خود وارد کنیم.

درآغاز باید به‌اختصار دراین‌باره بحت کنیم که اصلاً دراینجا حرف از چه پدیده‌های فیزیکی است. شیمی، چنانچه می‌دانیم، درآغاز کارش عناصر شیمیایی مختلف را براساس نوع اتم منظّم کرد. آزمایش‌های رادرفورد و نطریّۀ بور بعدها نشان داد که آنچه را دراصطلاح، اتم شیمی‌دان‌ها می‌نامیم، از یک هسته و یک پوستۀ الکترونی درست شده است. فیزیک هسته‌ای در سال‌های سی به ما آموخت تا هسته‌های اتمی را ساختارهایی از پروتون و نوترون بدانیم. این‌طور شد که سرانجام مهم‌ترین سه ذرّۀ بنیادی را، یعنی پروتون، نوترون و الکترون را،به‌عنوان سه‌سنگ‌بنای نهایی مادّه پذیرفتیم. امّا آزمایش‌های بعدی هم نشان داد که برخی گونه‌های دیگر از ذرّات بنیادی‌ای وجود دارد که با آنچه دربالا به آن‌ها اشاره کردیم در نگاه‌نخست فرق دارد؛ این فرق در این است که این ذرّات زمان بسیار کوتاهی عمر می‌کنند، زیرا باسرعت زیاد به مواد پرتوزا فرو می‌پاشند، یعنی به ذرّات دیگری تبدیل می‌شوند. دراین راه مزون و های‌پرون را یافتیم، و امروز هم حدود سی نوع مختلف از این ذرّات بنیادی را می‌شناسیم که بیشتر آن‌ها طول عمر خیلی کوتاهی دارند.

این تجربه‌ها دو پرسش مهم مطرح کرد. اوّل اینکه: آیا این ذرّات بنیادی، به‌خصوص پروتون، نوترون و الکترون به‌واقع سنگ‌بناهای مادّه است که تقسیم‌شدنی نیست، یاآنکه باید آن‌ها را هم دوباره مرّکب از ذرّات کوچک‌تری دانست؟ امّا اگر این‌ها کوچک‌ترین سنگ‌بناهای مادّه است، چرا خود این‌ها را نمی‌توان بازهم تقسیم کرد؟ دوم اینکه: چرا اصلاً این ذرّات، که از راه تجربه به‌دست آوردیم، باید وجود داشته باشد، چرا این ذرّات آن خواصی را دارد که در مشاهده بر ما معلوم شده است. چه قوانین طبیعی‌ای وجود دارد که جرم آن‌ها و بار آن‌ها را معیّن می‌کند، چه نیروهایی وجود دارد که بر یکدیگر تأثیر می‌گذارد؟

بر پرسش اوّل، فیزیک امروز، این جواب مشخّص را دارد که ذرّات بنیادی به‌واقع آخرین، کوچک‌ترین واحدهای مادّه است؛ و برای این کار هم آن دلیلی که درآغاز می آورد کمی سبب شگفتی است. اصلاً چطور می‌توانیم مشخّص کنیم که این ذرّات بنیادی را دیگر نمی‌توان بیشتر تقسیم کرد؟ تنها روشی که می‌توان با آن به این تصمیم رسید این است که بکوشیم تا آن‌ها را با نیروهای قوی‌تری بشکافیم. و چون دراینجا مسلّماً نه چاقویی و نه ابزار دیگری وجود دارد، که با آن‌ها بتوانیم این تقسیم را انجام دهیم، تنها امکانی که برای ما می‌ماند این است که ذرّات بنیادی را به برخورد بایکدیگر با سرعت زیاد وادار کنیم. درعمل می‌توان برخورد ذرّات بنیادی با انرژی زیاد بایکدیگر را اجرا کرد. ماشین‌های شتابدهندۀ عظیم که امروزه در چهارگوشۀ دنیا ساخته شده است، برای نمونه آنچه در ژنو کار جامعۀ مشترک اروپاست، در آمریکا و در روسیّه، همگی همین هدف را دنبال می‌کند. تابش‌های کیهانی هم که در طبیعت پیش می‌آید، همین برخوردها را به‌وجود می آورد. از همین راه هم ذرّات بنیادی درعمل خرد می شود، به‌طوری‌که ذرّات زیادی به‌یکدیگر برخورد می‌کند؛ امّا آنچه خود جای شگفتی دارد این است که این ذرّات نه کوچک‌تر از ذرّات بنیادی است، یا سبک‌تر از آن‌ ذرّاتی است که خرد شده است؛ چون آن انرژی جنبشی زیاد ذرّاتی که به‌هم برخورد می‌کند، که می‌تواند براساس نظریّۀ نسبیّت به جرم تبدیل شود، به این کار درعمل می‌آید تا ذرّات بنیادی تازه‌ای به‌وجود آورد. پس آنچه درعمل روی می‌دهد تقسیم ذرّات بنیادی نیست، بلکه تولید ذرّات تازه‌ای از این نوع به‌سبب انرزی حرکتی ذرّاتی است که به‌یکدیگر برخورد می‌کند. و این همان معادلۀ اینشتین است: E=mc2 است که این امکان را فراهم می‌آورد تا بگوییم که آنچه امروز ذرّات بنیادی شناخته‌شده است درواقع کوچک‌ترین ساختارهای موجود است.

امّا درعین‌حال هم به این نکته پی‌ می‌بریم که ذرّات بنیادی، یعنی همۀ آن‌ها، از یک جنس است، یعنی آنکه همۀ آن‌ها از جنس انرژی است. دراینجا می‌توان بازتاب‌هایی از فلسفۀ هراکلیت را دوباره یافت که می‌گفت آتش مادّۀ اصلی است، که همۀ چیزها از آن به‌وجود آمده است. آتش درعین‌حال همان نیروی محرّکی است که جهان را در حرکتش پابرجا نگاه می‌دارد، و شاید بتوان – برای آنکه به نظر امروزی‌مان برگردیم – بگوییم که آتش و انرژی هردو باهم یکی است. ذرّات بنیادی فیزیک امروزی می‌تواند درست مانند آنچه در فلسفۀ افلاطونی ذرّات بنیادی است، به‌یکدیگر تبدیل شود. این ذرّات خود مادّه نیست، بلکه آن صورت‌های یکتای ممکن مادّه است. انرژی مادّه می‌شود، بااین کار که خود را در صورت یک ذرّۀ بنیادی ارائه می‌دهد، بااین کار که در این صورت پدیدار می‌شود. دراینجا رابطۀ میان صورت و مادّه به‌گوش می‌رسد که در فلسفۀ ارسطو آن‌قدر اهمیّتش زیاد بود. و حالا هم به آن پرسش دوم رسیدیم: چرا این ذرّات بنیادی مشخّص وجود دارد و نه ذرّات دیگری؟

این پرسش، با پرسش دربارۀ قانون طبیعی یکی است، که خود خواص ذرّات بنیادی را معّین می‌کند؛ و این قانون طبیعی هم ناگزیر است تا واحد اندازه‌کیری ثالثی را هم، یعنی آنچه دراصطلاح “کمترین طول” نامیده می‌شود، دربر بگیرد. آن مسائلی که دراینجا مطرح کردیم، درواقع به‌هیچ‌وجه حلّ نشده است، امّا همین‌حالاهم می‌تواند پیشنهادی بر نظریّه‌ای دربارۀ ذرّات بنیادی را به‌بحث بگذارد که پژوهش در سال‌های پیش‌رو هم، هم آن را باید بیازماید و هم به‌پیش ببرد.

درآغاز باید دراینجا از پیشرفت‌هایی بگویم که در سال‌های پیش به‌دست آمده است. درست پانزده‌سال پیش دیراک در انگلستان این امکان را پیش کشید که آن “دشواری‌های واگرایی” در نظریّۀ کوانتومی را، که من هم پیشتر به‌اجمال از آن‌ها گفتم، می‌توان از این راه حلّ کرد که ریشۀ دوم عدد 1- را در نمایش ریاضی نظریّۀ کوانتومی وارد کنیم، یا برای آنکه این نکته را هم به‌زبان ریاضی درست‌تر بیان کنیم، بگوییم که به فضای هیلبرتی نظریّۀ میدان کوانتومی متریکی نامعیّن بدهیم. درواقع چنین ورودی، تغییر ساختاری عمیقی در نظریّه است؛ و کمی بعد هم پاؤلی در زوریخ نشان داد که این چنین نظریّه‌ای را نمی‌توان از نظر فیزیکی تفسیر کرد، زیرا آن کمیّت‌هایی که درجایی جز در نظریّۀ کوانتومی احتمال پدیدار‌شدن رویدادی را معنا نمی‌دهد، می‌تواند در صورتبندی دیراک منفی شود؛ و احتمالی هم که منفی باشد، مفهومی است که ازنظر فیزیکی بی‌معناست. باوجود این نکته، حدود پنج‌سال در گوتینگن به این امید به فکر دیراک پرداختیم تا شاید آن فرمالیسم ریاضی به این صورت که حالا می‌گویم به رشد خودش ادامه دهد: معادلۀ کلّی مادّه، چنان‌که پیشتر چندبار به آن اشاره کردیم، باید آن واحد اندازه‌گیری‌ای را درخود داشته باشد که طولی از مرتبۀ بزرگی 10-13 سانتی‌متر در آن وارد شده باشد. آیا این امکان وجود ندارد تا از آن متریک نامعیّن به‌شیوه‌ای استفاده کنیم که زمانی آن احتمالات منفی ورود پیدا کند که بخواهیم از رفتار فیزیکی در ابعاد فضایی از مرتبۀ 10-13چیزی بدانیم، امّا دربارۀ سؤالاتی که به حوزه‌های زمانی بسیار بزرگ‌تری و فضاهای بسیار بزرگ‌تری مربوط شود، آن احتمالاتی را که محاسبه کرده‌ایم دوباره به‌خودی‌خود مثبت شود به‌طوری‌که آن فرمول‌ها به تفسیری فیزیکی اجازۀ ورود بدهد؟ با این کار آن دشواری‌ها زدوده می‌شود، چون دیگر نمی‌توان از فرایندهایی حرف زد که در کوچک‌ترین حوزۀ فضایی روی می‌دهد. و منظور ما هم این است: رویدادهای کوچک‌ترین حوزۀ زمانی-فضایی نمی‌تواند به‌طورمستقیم مشاهده شود، و از مشاهدۀ این رویدادها نمی‌توان با مفاهیم معمول فیزیک به نتایجی رسید. به‌همین سبب رویدادها از هر تشریح عینی می‌گریزد. این امکان در ساده‌ترین صورت ریاضی‌اش با همۀ جزئیّات آن مطالعه شد – من هم دراینجا به مطالعات می‌تر، کورتل و اسکونی در گوتینگن اشاره دارم – و چنین نتیجه داد که چنین استفاده‌ای از پیشنهاد دیراک درعمل بدون بروز تضادی ممکن است. و همچنین از این مطالعات برآمد که آن نمونه‌ای که دراین‌حدّ ساده شده است بسیاری از حصوصیّات اساسی از آن نظریّۀ میدان‌ واحدی را نشان می‌دهد که هدف این مطالعه بوده است. برای مثال به‌عنوان نتیجه‌ای از میدان مادی، میدان‌های الکترومغناطیسی به‌دست آمد، و میدان مادی هم خود را در ذرّات بنیادی‌ای می‌نماید که همان خواصی را از خود نشان می‌دهد که درعمل از مشاهده به‌دست آمده بود.

کاری بسیار مهم دربارۀ مسئلۀ مادّه را آن دو فیزیک‌دان چینی لی و یانگ با کشف خود انجام دادند؛ این کشف می‌گوید که میدان‌های الکترومغناطیسی به‌صورتی‌که اصلاً انتظار آن نمی‌رود با جهتی پیچ‌مانند مرتبط است که در درون ذرّات بنیادی جای دارد. برای مثال ذرّاتی با بار مثبت، همان‌هایی که دراصطلاح “مزون-پی” نامیده می‌شود که به مواد پرتوزا فرو می‌پاشد. آنچه درپی فروپاشی به‌وجود می‌آید، همان مزون‌های-مو و الکترون‌ها و نوترینوها، ازخود قطبشی نشان می‌دهد که به‌معنای خود آن‌ها با پیچ راست‌گرد مطابقه دارد. هیچ مزون-پی‌ای با بار مثبت وجود ندارد که از فروپاشی‌اش پیچی به‌دست آید که به‌عکس پیچ راست‌گرد باشد. امّا مزون‌های-پی‌ای با بار منفی‌ای وجود دارد که همان جرم را دارد و به‌هنگام فروپاشی‌شان، ازقضا جهت عکس حرکت پیچ، قطبش را معیّن می‌کند. از راه بازتاب هم، از ذرّه‌ای، آن دراصطلاح “پادذرّه” به‌وجود می‌آید که بارش به‌عکس است. این کشف نتایجی به‌خصوص گفتنی بر فهم خواص ذرّه‌ای بنیادی به‌بار آورد، که پاؤلی مدّت‌ها پیشتر وجود آن را از راه تحلیل فروپاشی-بتای عناصر پیش‌بینی کرده بود، که همان دراصطلاح نوترینو است. با مطالعۀ این نتایج، پاؤلی سال پیش به خواص ویژۀ تبدیلی برخورد کرد، یعنی به تقارن ریاضی معادلۀ موجی نوترینو برخورد کرد که تاکنون مشاهده نشده بود. امّا ازآنجایی‌که این تقارن‌های ریاضی در نظریّۀ ذرّات بنیادی اهمیّت خاصی دارد- چنانکه در تشریح اجسام افلاطونی به آن‌ها اشاره کردیم-، چندان هم غیرمنتظره نبود تا فکر کنیم که شاید اهمیّتی که برای تقارن ریاضی این معادلۀ خاص نوترینو دارد، فراتر از این مورد باشد.

آن مصالحی که دربارۀ ذرّات بنیادی طی بیست‌سال گذشته فراهم شد، اطّلاعاتی، هرچند غیرمستقیم، دربارۀ خواص تقارن در معادلات کلّی مادّه در آنجایی به‌دست می‌دهد که درهمانجا آن دراصطلاح “قواعد گزینش و گزاره‌های پایستگی” به ما می‌دهد. منظور ما هم از این حرف این است: وقتی ازروی تجربه می‌دانیم که چه ذرّاتی می‌تواند کم‌وبیش به مواد پرتوزای دیگری تبدیل ‌شود، آن‌وقت هم می‌توانیم نتایجی را دربارۀ خواص تقارنی آن ذرّات و قوانینی را که در بنیان آن‌هاست استنتاج کنیم. در کاری که پیشتر از آن یاد کردیم، در گوتینگن، که درپی آن بودیم تا آن نمونۀ ریاضی به‌دست آمده دربارۀ نظریّۀ ماده آن‌چنان تغییر صورت پیدا کند تا بتواند قواعد گزینش را هم به‌حساب بیاورد، به معادله‌ای برخورد کردیم که پاؤلی با آن نشان داد که این معادله آن خواص تقارنی ای را دارد که پاؤلی خود پیدا کرده بود. اندکی بعد، فیزیک‌دان اهل ترکیّه، گورسی این نکته را یادآوری کرد که این تقارن پاؤلی آشکارا خاصیّتی شاخص از نظام ذرّات بنیادی را به‌دست می‌دهد، که بیست‌وپنج سال پیشتر کشف شده بود و با مفهوم “اسپین ایزوتوپی” یا “ایزوسپین”، که آن را دراینجا بیشتر توضیح نمی‌دهم، صورتبندی‌ای‌ ریاضی یافته بود.

به‌این‌ترتیب معادله‌ای به‌دست می‌آید، که -برای‌آنکه جانب احتیاط را هم بگیریم- در نگاه نخست طوری به نظر می‌رسد، گویی‌که می‌تواند همۀ خواص شناخته‌شدۀ ذرّات بنیادی را بر ما بنمایاند، گویی‌که معادلۀ درست مادّه است. این معادله به‌صورت زیر است:

در این معادله Ψ (عملگر میدان که از مختصّات فضایی و زمانی مستقّل است) مادّه است؛μγ کمیّت‌های سادۀ ریاضی‌ای است که دیراک از نظریّۀ تبدیلات خطّی وارد کرده است،  l همان واحد طبیعی طول است، که پیشتر از آن به‌دفعات حرف زدیم. اینکه سرعت نور و ثابت پلانک هم دیگر دراین معادله دیده نمی‌شود، به‌این مربوط می‌شود که از هردوی این اندازه‌های بنیانی به‌عنوان واحد اندازه‌گیری استفاده شده است، پس آن‌ها را برابر یک دانستیم. اندازۀ l را هم مسلّماً می‌توان به‌همین صورت به‌عنوان واحد اندازه‌گیری به‌کار برد و مساوی با یک قرار داد، به‌طوری‌که دیگر در معادله دیده نشود.

دراینجا باید براین نکته تأکید کنیم که این معادله عجالتاً یک پیشنهاد است، و تحلیل سادۀ ریاضی نتایج آن درقیاس با تجربه‌های عملی است که می‌تواند مقدّمتاً پس از سپری‌شدن چندسالی، داوری درستی به ما بدهد که تاکجا با این معادله پیش می‌رویم.

شاید در این لحظه این نکته مهم‌تر باشد تا آن امکانات فکری‌ای را بررسی کنیم که با تکیه بر کشف پلانک پدیدار شده است، که همان راهی را که پیشتر به آن اشاره کردیم، پیموده است، تا به پیشرفت‌های سال‌های اخیر برسد. اگر امید فیزیک‌دانان دراینجا محققّ شود، فیزیک چه دورنمایی خواهد داشت؟ آن معادله‌ای که در بالا به آن اشاره کردیم، درکنار مقیاس‌های طبیعی اندازه‌گیری بازهم خواسته‌هایی مبنی بر تقارن ریاضی دارد. با این خواسته‌ها به‌نظر می‌رسد که بر همه‌چیز پاسخ داده باشیم. درواقع باید این معادله را نمایش خیلی ساده‌ای از خواسته‌های تقارن دانست، امّا خود این خواسته‌ها را هم باید هستۀ اصلی آن نظریّه دانست. دراینجا هم، مانند آنچه نزد افلاطون می‌بینیم، چنین به‌نظر می‌رسد که ساختار ریاضی ساده و شفّافی در بنیان آن دنیای به‌ظاهر چنین پیچیده‌که متشکّل از ذرّات بنیادی و میدان‌های نیرو است، قرار دارد. همۀ آن روابطی را که ما در جایی جز حوزه‌های مختلف فیزیک به‌عنوان قوانین طبیعی نمی‌شناسیم، باید از این ساختار یکتا نتیجه شود.

دراینجا مسلّماً نظر امروزی ما آن مرتبه‌ای از استحکام را دارد که فیلسوفان یونانی را فرسنگ‌ها پشت‌سر می‌گذارد، و برای آنکه راه را بر هر سوءفهمی ببندیم، لازم است به تفاوت‌های عمیق علم امروزی با علم دوران باستان تأکید کنیم. نخست آنکه این تفاوت اساسی در روش است، یعنی دراینکه ما تجربه‌ها را نظاممند اجرا می‌کنیم و نظریّه‌ها را آن وقتی می‌پذیریم که تجربه‌ها را در جزئیّات خود به‌واقع بنمایاند. امّا اختلاف بسیار مهمّ دیگری هم در اهمیّتی که مفهوم زمان در فیزیک از زمان گالیله و نیوتون تاکنون دارد، پدیدار می‌شود.

ذرّات بنیادی در فلسفۀ افلاطون تقارن خود را در آنچه “گروه فضایی” می‌نامیم، می‌یابد، یعنی در گروه چرخش‌ها در فضای سه‌بعدی. در اینجا حرف از تقارنی ایستاست، حرف از تقارنی است که یک‌سره عینی است. امّا فیزیک دوران نو زمان را از همان آغاز در مشاهدۀ خود از طبیعت وارد می‌کند. از زمان نیوتون تاکنون فیزیک به دینامیک رویدادها توجّه دارد. فیزیک برمبنای این نظر است که در این دنیایی که همواره در تغییر است، آنچه می‌تواند پابرجا بماند صورت‌های هندسی نیست، بلکه قوانین است. قوانین هم دراصل درهمه‌حال تنها صورت‌های ریاضی انتزاعی است، که به‌نوبۀ خود هم به فضا و زمان ارجاع می‌کند. پس فهم از مادّه به‌نظر می‌رسد که فقط وقتی ممکن باشد که از تجربیّات خود، ساختارهای ریاضی ‌فهم‌شدنی‌ای را استنتاج کنیم که به فضا و زمان به‌شیوه‌ای یکسان مرتبط می‌شود.

نظریّۀ نهایی مادّه، درست مانند آنچه نزد افلاطون دیدیم، با رشته‌ای از تقارن‌های مهمّ مشخّص می‌شود، که پیشتر آن‌ها را برشمردیم. این تقارن‌ها را دیگر نمی‌توان به‌سادگی با اشکال و تصاویر نشان داد، چنانچه این کار با اشکال افلاطونی ممکن بود، بلکه با معادلات؛ و من هم دراینجا مایلم برخی از مهم‌ترین معادلات را ذکر کنم، هرچند که چنین نمایاندنی تنها بر ریاضی‌دانان فهمیدنی باشد.

 اوّلین خاصیّت مهم تقارن همان “گروه ناهمگن لورنتس” است، که چنان‌که می‌دانید اساس نظریّۀ نسبیّت خاص است. نمایشی که کمی ساده‌تر باشد این چنین است:

دومین خاصیّت، که آن‌هم به‌همین اندازه مهم است، گروه تبدیلات لورنتس در فضای هیلبرت است، که روابط جابه‌جایی را ناوردا باقی می‌گذارد. این گروه اساس نظریّۀ کوانتومی است. نمایشی که کمی ساده‌تر شده باشد به این صورت است:

آنچه را دراصطلاح “گروه ایزوسپین” می‌نامیم، و گروهی که با پایستگی عدد باریونی مرتبط است، آن‌ها هم به‌علاوه اهمیّت دارد، که چنان‌که از مطالعات پاؤلی و گورسی می‌توان گمان برد، با تبدیلات پاؤلی

نشان داده می‌شود. و سرانجام هم تقارن‌های مهم آینه‌ای را باید ذکر کرد، ازآن‌جمله ناوردایی نظریّۀ در وارونی نشانه‌ها در زمان و بازتاب تقارن فضایی و وارونی بار به‌طور هم‌زمان. همۀ این تقارن‌ها را همان معادله‌ای که پیشتر ذکر کردیم نشان می دهد – اینکه به این صورت درست باشد، چیزی است که آینده به ما خواهد آموخت.

نظریّه‌ای که با معادلۀ سادۀ مادّه، جرم و خواص ذرّات بنیادی را درست نشان دهد، خودش درعین‌حال همان نظریّۀ میدان واحد است. این وضعی که از روی تجربه می‌شناسیم که همۀ ذرّات بنیادی می‌تواند به‌یکدیگر تبدیل شود، اشاره به این نکته دارد که چنین چیزی چندان ممکن نیست که گروهی معیّن از ذرّات بنیادی را دست‌چین کنیم و بعد برای همان گروه نمایشی ریاضی پیدا کنیم. به‌دلیل همین تجربه و به‌دلیل اهمیّت اساسی خواص تقارن، هر کاری دربارۀ نظریّۀ ذرّات بنیادی، برای نمونه آنچه معادله‌ای که پیشتر از آن حرف زدیم درخود دارد، خصلت خاص نظریّۀ کامل[ii] را دارد. دراینجا ساختارهایی داریم که آن‌قدر درهم‌تنیده و تودرتو است که درواقع در هیچ جای آن نمی‌توان تغییری داد، بی‌آنکه به کلّ آن روابط تشکیک کنیم. 

دراینجا آن تزئینات هنری نوارمانند مساجد اسلامی[iii] به‌یادمان می‌آید که در آن‌ها آن‌قدر تقارن به‌کار رفته است که نمی‌توان در آن‌ها برگی را تغییر داد، بی‌آنکه جمع آن‌ها در کلّ به‌قطع ویران شود. و درست همان‌طورکه آن تزئینات نوارمانند روح دین را بیان می‌کند که از آن، آن تزئینات پدیدار شده است، در خواص تقارن نظریّۀ میدان کوانتومی هم روحیّۀ عصر علمی بازتاب دارد که کشف پلانک آغازگر آن بود.

امّا ما هم دراینجا در میانۀ آن پیشرفتی ایساده‌ایم که تنها در سال‌های آینده می‌توانیم از نتایجش دورنمایی داشته باشیم. کشف پلانک در این پنجاه سالی که من مراحل آن را جزء‌به‌جزء برایتان ترسیم کردم آن جایگاهی را پیدا کرد که گمان می‌کنیم هدف را، یعنی فهم ساختاز اتمی ماده براساس خواص تقارن ساده را، روشن در کلیّتش می‌بینیم. حتّی اگر به پیشرفت‌های سال‌های اخیر که از آن‌ها برایتان گفتم به‌دیدۀ شک بنگریم – کاری که از مهم‌ترین وظایف علم است – بازهم می‌توانیم به‌یقین بگوییم که دراینجا به ساختارهایی رسیده‌ایم که سادگی‌ای، کمالی، زیبایی‌ای غیرمعمول دارد، به ساختارهایی برخورد کرده‌ایم که ازاین‌سبب برای ما اهمیّت دارد که فقط به‌ حوزۀ خاصی از فیزیک مرتبط نمی‌شود، بلکه به همۀ جهان مربوط است.

صدمین سالگرد تولّد ماکس پلانک با زمانی مصادف می‌شود که وقتی آن را با زمان‌های پیش مقایسه می‌کنیم از بسیاری از جهات، برای نمونه در حوزۀ سیاست، هنر، معیارهای ارزشی، تصویری بسیار آشفته بر ذهن به‌جای می‌گذارد، امّا به‌سببی هم، اگر شخصیّت وزینی چون ماکس پلانک را به‌یاد آوریم، بسیار آرامش‌بخش است، زیرا دست‌کم در آن یک رشته‌ای که او همۀ عمر خود را صرف آن کرده بود، هیچ‌چیز آشفته‌ای نمی‌بینیم، بلکه بیشتر آن سادگی و وضوح روشنی را می‌بینیم که همان‌قدر تعیین‌کننده است که در زمان افلاطون یا کپلر یا نیوتون اهمیّت داشت. 

* * * *

ورنر هایزنبرگ: آنسوی مرزها (فهرست مطالب نسخۀ فارسی)

(شماره‌ها به نسخۀ آلمانی برمی‌گردد. به رنگ آبی به معنای موجودبودن نسخه) 

پیشگفتار: ص ۷

بخش اوّل: شخصیّت‌ها

• کارهای علمی آلبرت اینشتین: ص ۱۳

• کشف پلانک و پرسش‌های اساسی نظریّۀ اتمی: ص ۲۰

• نگرش فلسفی ولفگانگ پاؤلی: ص ۴۳

• خاطره‌هایی از نیلس بور از سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۷: ص ۴۳

بخش دوم: فیزیک در حوزۀ گسترده‌تر

• مفهوم “نظریّۀ پایان‌یافته” در علم جدید: ص ۷۳؛ بنگرید به: ورنر هایزنبرگ: مفهوم نظریّۀ کامل

• سخنرانی در جشن صدمین سال دبیرستان ماکس در مونیخ در تاریخ سیزدهم ژوئیّۀ ۱۹۴۹: ص ۸۱

• طبیعت از نگاه فیزیک امروزی: ص ۹۵

• فیزیک اتمی و قانون علیّت: ص ۱۱۴

• سخنرانی در جشن هشت‌صدمین سال شهر مونیخ (۱۹۵۸): ص ۱۲۸

• علم و فنّاوری در رویدادهای سیاسی زمان ما: ص ۱۴۷

• انتزاع در علوم جدید: ص ۱۵۱ 

• وظایف و مسائل امروزی در پیش‌برد پژوهش‌های علمی در آلمان: ص ۱۷۱

• قانون طبیعت و ساختار مادّه: ص ۱۸۷

• طبیعت از نگاه گوته و دنیای علم و فنّاوری: ص ۲۰۷

• گرایش به انتزاع در هنر و علم جدید: ص  ۲۲۷؛ بنگرید به:  http://www.najafizadeh.ir/?p=2509?hlsrch=ورنر هایزنبرگ گرایش به انتزاع در هنر و علم جدید

• تغییر انگاره‌های فکری در سیر پیشرفت علم: ص ۲۳۹

• مفهوم زیبایی در علوم دقیق: ص ۲۵۲؛ بنگرید به: http://www.najafizadeh.ir/?p=2485?hlsrch=ورنر هایزنبرگ مفهوم زیبایی در علوم دقیق

• آیا فیزیک به پایان کار خود رسیده است؟:  ص ۲۷۰

• علم در مدارس عالی امروزی: ص ۲۷۸

• حقیقت علمی و حقیقت دینی: ( سخنرانی ورنر هایزنبرگ در فرهنگستان کاتولیک باواریا، به هنگام دریافت جایزۀ رومانو گواردینی، در بیست‌وسوّم مارس ۱۹۷۳) ص ۲۹۹؛

بنگرید به: http://www.najafizadeh.ir/?p=1191?hlsrch=ورنر هایزنبرگ حقیقت علمی و حقیقت دینی

اعلام: ص ۳۱۶

Werner Heisenberg: Schritte über Grenzen: Inhalt

ورنر هایزنبرگ: آن‌سوی مرزها (فهرست مطالب نسخۀ آلمانی)

Vorwort   7

I Persönlichkeiten

• Albert Einsteins wissenschaftliches Werk   13

• Die Plancksche Entdeckung und die philosophischen Grundfragen der Atomlehre   20

• Wolfgang Paulis philosophische Auffassungen   43

• Erinnerungen an Niels Bohr aus den Jahren 1922-1927   52 

II Physik im weiteren Bereich

• Der Begriff „abgeschlossene Theorie“ in der modernen Naturwissenschaft   73

• Rede zur 100-Jahr-Feier des Max-Gymnasium in München am 13.7.1949   81

• Das Naturbild der heutigen Physik   95

• Atomforschung und Kausalgesetz   114

• Festrede zur 800-Jahr-Feier der Stadt München (1958)   128

• Naturwissenschaft und Technik im politischen Geschehen unserer Zeit   147

• Die Abstraktion in der modernen Naturwissenschaft   151

• Heutige Aufgaben und Probleme bei der Förderung wissenschaftlicher

• Forschung in Deutschland   171

• Das Naturgesetz und die Struktur der Materie   187

• Das Naturbild Goethes und die technisch-naturwissenschaftliche Welt   207

• Die Tendenz zur Abstraktion in moderner Kunst und Wissenschaft   227

• Änderungen der Denkstruktur im Fortschritt der Wissenschaft   239

• Die Bedeutung des Schönen in der exakten Naturwissenschaft   252

• Abschluss der Physik?   270

• Naturwissenschaft in der heutigen Hochschule   278

• Naturwissenschaftliche  und religiöse Wahrheit   299

Personenregister   316

اعلام

Personenregister

Anders, Günther 234
Archimedes 271
Aristarchos von Samos 248

Aristoteles 29, 35, 115, 161,256259,
267, 300, 309,
Ascoli, R. 36

Bach, Johann Sebastian 92, 235
Bayer, Adolph von 133
Beethoven, Ludwig van 13
Bellarmin, Roberto 308
Bessikovic 6o
Bismarck, Otto, Fürst von 292 f.
Bjerrum, Niels 68.
Böhme, Jakob 47
Bohr, Harald 60 f.
Bohr, Niels 24, 29, 31 33, 48 f., 52—70,
101, 119 f.
Boltzmann, Ludwig 74, 118, 136
Born, Max 29, 56, 61, 66, 68
Bothe, Walter 65
Boyle, Robert 117
Brecht, Bertolt 312
Broglie, Louis—Victor de 29, 61, 68,
76
Brown, Robert 13
Buber, Martin 169
Burckhardt, Carl Jacob 146 f., 292

Caccini, Tommaso 307
Cäsar, Gaius Julius 91
Cartesius, siehe Descartes
Carus, Carl Gustav 158
Castelli, Benedetto 307
Chiewitz, O. 68
Columbus siehe Kolumbus
Compton, Arthur Holly 56
Corinth, Lovis 143
Crick, Francis H. 223

Darwin, Charles 50, 157
Demokrit 22 f., 31, 88 f., 99, I 16, 187 f.,
19o—192,194, 197, 200, 203, 255
Descartes, René (Cartesius) 29 f., 89,
111
Dirac, Paul A. M. 29, 35 f., 38, 61, 66,
68
Dostojewski, Fjodor Michailowitsch
299, 305 f.
Dschuang Dsi 105, 108
Dürer, Albrecht 128

Ehrenfest, Paul 69
Einstein, Albert 13-19, 25, 27, 32, 34,
68f.,75,119,124f.,164, 200, 213, 242
244246,248
Euklid 17, 85f.,156

Faraday, Michael 58, 78, 164 f., 240,
247s 173
Fischer, Hans I 33
Fludd, Robert 46
Foster, J. S.  62
Fraunhofer, Joseph von 133
Freyer, Hans 93 ‘

Galilei, Galileo 39, 96, 195, 202, 210f.,
259, 199301, 307311, 313
Galvani, Luigi 164, 273
Gassendi, Pierre 89
Geiger, Hans 6;
George, Stefan 138, 145
Gibbs, Josiah Willard 58, 118, 241, 247,
271
Goethe, Johann Wolfgang Von 153,
157 f.,167, 207226, 228 f., 252, 311
Guardini, Romano 299 f., 305 fi
Gürsey, F. 37, 4o

Hahn, Otto 12;
Hardy, Godfrey Harold 60 f.
Haydn, Joseph 92
Hegel, Georg Wilhelm Friedrich
202
Heigel, Karl Theodor, Ritrer von
Heisenberg, Annie 65
Heisenberg, August 63, 252 f.
Heller, Erich 217
Heraklit 34, 189
Herglotz, Gustav 143
Hertz, Heinrich 245, 273
Hilbert, David 35, 40, 156
Hölderlin, Friedrich 92
Humboldt,, Wilhelm von 280 f., 296 f.
Huxley, Aldous 216, 289,198
Huygens, Christiaan 16

Ibsen, Henrik 138

Jaspers, Karl 208
Jolly, Philip von 270
Jordan, Pascual 29, 61, 66, m
Jung, Carl Gustav 45, 50, 264, 266 f.

Kamlah, Wilhelm 97
Kandinsky, Wassily 138, 142
Kant, Immanuel 3c, 49, 115, 222
Keller, Gottfried 134 l., 138
Kepler,_lohanncs 42, 44—46, 73, 96, 144,
259, 264268, 300 f., 311, 313
Kerner, Justinus 134
Klein, Oskar 68
Kleist, Heinrich von 92
Kolumbus, Chrisroph 93
Kopernikus,Nikolaus 4;,1l2,266f.,
300 f., 307309, 311 f,
Karlel, F. 36
Kotzebue, August von 292
Kramers, Hendrik Antony 52—5 8, 60f.,
65, 68
Kronecker. Leopold 253

Laplace, Pierre Simon, Marquis de 74,
115
Laue, Max von 242, 245
Lee, Tsuang-Dao 36
Leonardo da Vinci (Lionardo) 13
Leukipp 88, 116, 187 f., 19o—192, 197
Liebig, Justus von 133, 136
Lionardo siehe Leonardo da Vinci
Lorentz, Hendrik Anroon 14, 4o, 68,
201, 246
Lorenz, Konrad 79
Lorini 307
Ludwig 1., Kénig von Bayern I41
Ludwig 11., Kénig von Bayern 136,14
Luther, Martin 250

Maar 62
Mach, Ernst 3o
Mackc, Augusr 138
Mao Tsetung 28;

Marc, Franz 138,142
Marx, Karl 94
Maximilian 11., König von Bayern 133
136, 141
Maxwell, James Clerk 74f.,77,164f.
246 f.
Mendel, Gregor 158
Michelson, Albert Abraham i4, 146
Miller, Oskar von 134
Miller, Heinrich 36
Mozart, Wolfgang Amadeus 92 f., 128
Müller, Friedrich von 137

Newton, lsaac 15,20,24,39,41,73~78
86, 96—98,109f., 115, 118f., 125,
162f.,165,195f., 207, 2105f., 213,
215218, 239-141, 24 3247, 260,
262 f.. 267‘. 271273, 275;,300f.
Nietzsche, Friedrich 167, 254, 2.98
Nostradamus (Michel de Notredame)
212

Ohm, Georg Simon 136
Oncken. Hermann I36

Parmenides 22, 190, 254
Paul V., Paps: (Camillo Borghese) 308
Pauli,WoIfgang 35, 37,46,43—51, 53,
67—69, 73, 264266, 268, 313
Paur, H. 91
Phidias 92
Planck, Max 16, 20—42, 63 f., 68, 90,
118 f., 136, 244 f., 267 f., 170, 275, 282
Plato 22-24, 34,37, 39, 42, 45-47,
50, 87f., 187f..192194, 200, 203,
205, 220f‘,  224 f., 25 5—259, 264. 267 f.,
300, 306, 309
Plotin 45, 253, 269
Portmann, Adolf 265
Proklos, Diadochos 45, 164
Ptolemäus, Claudius 162, 248 f., 301,
311
Pythagoras 85f, 255, 257259

Raman, Chandrasekhara Venkata 57
Riehl, Wilhelm Heinrich von x36
Riemann, Bernhard I7
Riezler, Sigmund, Ritter von
Rockefeller, John Davison 56
Röntgen, Wilhelm Conrad 136
Roosevelt, Franklin Delano 18
Rosseland, Svein s4
Rousseau,]ean-Jacques 232
Russell, Bertrand 156
Rutherford, Ernest, Lord Rutherford of
Nelson 33,119

Saint-Exupéry, Antoine de 150, 236
Sand, Karl Ludwig 192
Sauerbruch, Ferdinand 137
Schelling. Friedrich Wilhelm Joseph
von 136
Schiller, Friedrich von 92., 220, 222,
225. 229
Schrödinger, Erwin 19, 61—65. 68, 74
241, 145
Schubert, Franz 220
Slater, J. C. 65
Smoluchowski, Marian von 13
Sokrates 187. 202204
Sommerfeld, Arnold 51f., 87, x 19,
136 C, 143 f.
Steinheil, Carl August von 133, I36
Sybel, Heinrich von 136
Thales von Milet 22,, 189, 254, 256
Thiersch, Friedrich Wilhelm I36
Urban VIII‘, Papst (Maffeo Barbarin
308
Urey, Harold Clayton 34
Volta, Alessandro, Graf 98, 164, 273
Voßler, Karl 136

Wagner. Richard 136
Watson, James Dewey 123
Weber, Joe 285
Wedekind, Friedrich 138
Weizsäcker, Carl Friedrich von 31
Wieland, Heinrich 133
Wien, Wilhelm 63,136
Willstätter, Richard 133
Wölfflin, Heinrich 136
Wolff, Ch. 85

Xenophon 91

Yang, Chen-Ning 36

Zelter, Karl Friedrich 211, 2.15
Zenon der Ältere: I 54

Related Link: www.najafizadeh.ir/?p=2152?hlsrch=ورنر هایزنبرگ آن سوی مرزها

[i] سخنرانی ایرادشده در جشنوارۀ اتّحادّیّۀ انجمن‌های فیزیک آلمان به‌مناسبت یک‌صدمین سالروز توّلد ماکس پلانک در بیست‌و‌پنجم آوریل 1958 در تالار کنگره در شهر برلین غربی. انتشار نخست در: سالنامۀ 1958 انجمن ماکس پلانک برای پیشبرد علم (شرکت ثبت‌شده). سپس در: دگرگونی‌هایی در بنیان علم. اشتوتگارت (انتشارات اس. هیرتسل) 1959، صفحۀ 26 تا 52

[ii] بنگرید به نوشتۀ ما: مفهوم نظریّۀ کامل در علم جدید (یادداشت بر نسخۀ فارسی).

[iii] Im Text arabisch

 

 

 

 

 

 

 

حسین نجفی‌زاده (نجفی زاده)، تهران ( سه شنبه ، ۲ شهریور ، ۱۳۹۵ )

© انتشار برگردان فارسی ورنر هایزنبرگ: آن‌سوی مرزها (کشف پلانک) به سیاقی که در این وبگاه آمده، بدون اجازۀ کتبی از www.najafizadeh.org ممنوع است.
   © Copyright  2012 - 2024  www.najafizadeh.org. All rights reserved.