حسین نجفیزاده در دهم اردیبهشتماه سال ۱۳۲۷ در یکی از خاندانهای سادات موسوی، در محلّۀ رئیسان، و در عمارت میرمحمّدصادق، در خوانسار بهدنیا آمد. پدرانش همه از علمای دین بودند، که از آنها تألیفاتی برجای مانده، و آرامگاههایشان (مانند مقبرۀ سیدحسینابنابوالقاسمجعفر مشهور به حاجسیّدحسین در بازاربالا، و پدر او، ابوالقاسمبنالحسینالحسینی، معروف به میرکبیر، در قودجان) در خوانسار در شمار زیارتگاههای آنجاست، و بر روی سنگ قبور آنها، نسبنامهشان تا موسیابنجعفر (سلامالله) بیکموکاست با خطّی بسیار زیبا نگاشته شده است.
تحصیلات ابتدایی و بخشی از متوسّطه را تا سال 1345 در خوانسار و اصفهان، در دبیرستان طالقانی گذراند. وارد دانشگاه تهران شد، ابتدا در رشتۀ فیزیک و سپس در ریاضی تا سال ۱۳۴۹ درس خواند. |
در سال ۱۳۵۱ به فرانسه و به شهر استراسبورگ رفت. ابتدا با شوروشوق زیاد زبان آموخت و سپس دانشجوی فیزیک نظری در مقطع دیپلم در مطالعات پژوهشی شد. همین جا بود که با پروفسور ژرژ مونسونگو، استاد کرسی فیزیک نظری در مرکز پژوهشهای علمی و با پروفسور ژان لازابتی، استاد کرسی فلسفه در دانشگاه استراسبورگ آشنا شد، بهطوریکه به گذراندن رسالهای با راهنمایی ایشان علاقهمند شد. با ناتمامگذاشتن تحصیل در فیزیک نظری، به شهر نیس رفت، که در آنجا بهتازگی رشتۀ ریاضی و انفورماتیک دایر شده بود. همانجا تا سال ۱۹۷۵ درس رسمی خواند، امّا هیچگاه از شوقش به معرفتشناسی کاسته نشد، تا دوباره به آن رساله بازگردد.
درست بههمین سبب بود، که گمان کرد باید زبان آلمانی بیاموزد تا به منابع اصیل دست یابد. همین سال به برلین غربی رفت، و ضمن آموختن زبان آلمانی با شوروشوقی دوصدچندان، وارد دانشگاه فنّی برلین شد، و باز به رشتۀ فلسفه روی آورد. برای گذران زندگی به تدریس زبان فرانسوی چون زبان خارجی در انجمن فرانسۀ برلین پرداخت. او به آنچه که پیش از این با پروفسور لازابتی، ذیل عنوان اختلافات مکتب کپنهاگ و مکتب پاریس در بحث علیّت قرار گذاشته بود، بازگشت و به اتمام آن بهجّد اندیشید. امّا نوشتههای بسیار زیاد و بسیار دشوار اندیشمندان آلمانی در بارۀ موضوع رساله هرروز بر گمگشتگی او در اتمام آن کار میافزود، بهطوریکه سرانجام پی برد که آن رساله چیزی کمتر از کشمکش میان دوبروی و هایزنبرگ و یا اینشتین و نیلس بور نیست. گاه نیزگویا زیر لب با خود زمزمه میکرد: چون ندانی دانش آهنگری * * ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری.
همان سالها، چه در فرانسه و چه در آلمان – و بهخصوص در آلمان شرقی – آتش بحث دربارۀ اثر ژاک مونو: تصادف و ضرورت، که لبۀ تیز تیغش بهطرف مارکسیسم بود، بسیار داغ بود، آنطورکه او هم از سرشوق – بدون دسترسی به منابع امروزی زبان فارسی – آن را در شهر برلین به فارسی برگرداند، ودستنوشت اولیّۀ ناتمام خود را، که هنوز باید بر آن کار زیادی انجام میشد، برای یکی از سرشناسترین انجمنهای پژوهشی فلسفه در ایران فرستاد تا آن را پس از مقابله با نسخۀ انگلیسی منتشر کند، تا شاید اینجا هم اندکی به کار آید. امّا دگرگونیهای بنیادین در آن سالها و در آن دستگاه، که نیمی از کتاب را هم طبع کرده بود، برای آن سرنوشت دیگری رقم زده بود.
نوشتههای نیلس بور، هایزنبرگ، یوردان، اشتگمولر، وایتسکر یا دوبروی را هم، بهسبب دفاع از رسالۀ خود میخواند و از آنها یادداشتبرداری میکرد، چنانچه آن کتاب کوچک فارسی، امّا بسیار دشوار نیلس بور، فیزیک اتمی و شناخت بشری یادگار شهر برلین است، که در آنجا تا سالهای اوّل دهۀ هشتاد در سمت معلّم زبان ماند.
پس از بازگشت به ایران در همین سالها، ناگزیر به تدریس ریاضی به زبان فرانسوی در مدرسۀ رازی آن زمان، و زبان آلمانی در دانشگاه علم و صنعت و انجمن فرهنگی آلمان شد، چنانکه سبب آشنایی او با هانس کونگ و یوزف فاناس هم همان بود. کار آن انجمن هم چندان نپایید. در دانشگاه تهران، و دانشگاه تربیت مدرّس هم چندین سال به کار مشغول بود، و برای درس خود هم در آنجا دو فصل از کتاب جزء و کلّ ورنر هایزنبرگ را برگزید، که گردآوری و منظّمکردن آنها به دانشجویان سپرده شد. اما پس از آن، دو کتاب پایه به زبان آلمانی برای انتشارات سمت فراهم کرد. در این زمان هم، یکی دیگر از آن مؤسّسات تازهبنیاد، چاپ کتاب نیلس بور را برعهده گرفته بود تا آنکه پس از یکدهه انتظار ناشر دیگری به این کار همّت کرد.