هانس کونگ: اسلام و مسیحیّت*
(سخنرانی هانس کونگ، در هفدهم اسفندماه ۱۳۶۳، در تهران [1] )
نوشتۀ: هانس کونگ[2]
هانس کونگ. یوزف فان اس. مسیحیّت و ادیان جهانی (مسیحیّت و اسلام). پیپر، ۱۹۸۴
Hans Küng: Christentum und Islam
(Vortrag am 8. März 1985 in Teheran, bearbeitet von H. Najafizadeh)
siehe auch:https://goo.gl/u48i2j
PDF (eBook) نسخۀ PDF (ویراست تازه)
http://drive.google.com/file/d/0B82CvAj9ELwUNmctV1pSSUdUM28/view?usp=sharing
همچنین بنگرید به: هانس کونگ «اسلام و مسیحیّت، با دو نقد به کتاب ژاک مونو «تصادف و ضرورت»
https://drive.google.com/file/d/1kQ6w1FRwpYTJSdaYmE4P2oU4-37QvDgc/view?usp=sharing
| Christentum und Weltreligionen – Piper Verlag
اسلام و مسیحیّت: نوشتۀ هانس کونگ
1- صلح جهانی بدون صلح دینی ممکن نیست
اروپای مسیحی، همچنانکه میدانیم، بیش از پیش دنیویشده[3] است. امّا در همین اروپا و امریکا اکنون به دین بهطور جدّیتری توجّه میشود. نشانههایی در دست است که در آمریکا و اروپا، یعنی در دنیای متعیّن از علم و فن، و حتّی در دنیای سیاست و اجتماعات، این آمادگی وجود دارد تا آن جهاتی را که در سراسر دوران نو – یعنی از قرن هفدهم تاکنون – بیشازپیش بهپس راندهایم، نادیده گرفتهایم، کنار زدهایم، و حتّی در برخی از کشورها قهراً سرکوب کردهایم، بهتر بنگریم. مقصود از این جهات، همان جهات اخلاقی-دینی است.
امروزه باز هم میبینیم – و این مطلب از لهستان تا آمریکای لاتین برأیالعین [4] مشهود است – که دین میتواند کارکردی بازدارنده، رهاننده و سرانجام «سنّتگرا» داشته باشد، و هریک از این کارکردها را هم باید در راه صحیح داشته باشد. دین باید مأمنی معنوی باشد؛ امّا درعینحال هم باید کارکردی رهاییبخش، تغییردهنده، و سرانجام «پیشرو» داشته باشد: یعنی دین باید نیرویی دگرگونکننده باشد. این مطلب که هر دو کارکرد دین – شاید هم به اقتضای شرایط اجتماعی – میتواند اثر منفی مخرّب داشته باشد، دلیلی بر ضدّ این پیشنهادۀ[5] ما نیست؛ و نظامهای خودکامه هم – از هر قماشی که باشند – که بر این قصدند تا خواستههای مشروع مردم را پایمال کنند و با ابزارهای فنّاوری تنها مسائل کلان مردم را حلّ کنند و درعینحال دین را، که عمیقاً در مردم ریشه دارد، منسوخ بپندارند، روزی سرانجام تاوان کار خود را پس خواهند داد.
«جنگهای مذهبی» میان فرق مسیحی – صرفنظر از ایرلند شمالی – دیگر سپری شده است. تفاهم میان کلیساهای مسیحی هم بسیار بهپیش رفته است. اکنون آیا آرزویی نابجاست که بینگاریم، ادیان جهانی هم، پس از گذشت دوران جنگهای سوزان مذهبی، و بعد از آن جنگهای سرد مذهبی، و سرانجام پس از گذشت دوران همزیستی بیشتر آرام تا مسالمتآمیز، روزی به دوران چهارم مشارکت فیمابین[6] خواهند رسید؟ قراینی در دست است که نشان دهندۀ بیداری بطیء آگاهیای است که معتقد به اتّحاد سراسری کلیساها و سرانجام نشان دهندۀ سرآغاز جدّی گفتگوی میان ادیان جهانی است.
چرا این گفتگو امروز لازم است؟ زیرا ما در دنیایی ناآرام زندگی میکنیم که جدایی، نفرت، دشمنی، و سرانجام کینه در آن سهمی تعیین کننده دارد، گرچه ادیان هم در این قضایا بیتقصیر نیستند. من میخواهم از این پیشنهاده دفاع کنم که میان ملتّهای این جهان هیچ صلحی بدون آشتی میان ادیان جهانی ممکن نیست. بهراستی تا چه حدّ ممکن بود بشریّت را از کشتار، فقر و ویرانی به دور نگاه داریم، اگر به نام دین، به جای دشمنی، آشتی میان ملّتها را تبلیغ و بدان عمل کرده بودیم؟ مقصود از این آشتی، آن آشتیای است که کتب مقدّس یهودیان، مسیحیان و مسلمانان خواستار آن است.
من چون متألّۀ مسیحی اروپایی توفیق یافتم تا ببینم که تاچه حدّ صلح در اروپای بعد از جنگ جهانی دوم را انگیزههای اخلاقی-دینی به پیش برد. صلح میان فرانسه و آلمان را، دو ملتّی که با گذشت قرنها یکدیگر را دشمن دیرینۀ هم میدانستند و سراسر جهان را دو بار به کام جنگ فروبردند، تکنوکراتهای بروکسلی به سبک خود برقرار نکردند، بلکه رؤسای دول، یعنی شارل دوگل، موریس شومان، کنراد آدناوئر، و آلسید دوگاسیری[7] برپا کردند. بیدلیل هم نبود که آشتی میان آدناوئر و دوگل را به صورت نمادین در کلیسای جامع رنس[8] جشن گرفتند. مصالحۀ دوستانۀ موقّت میان جمهوری فدرال آلمان و لهستان را هم موضعگیری شجاعانۀ کلیساهای انجیلی آلمان از نظر اخلاقی-دینی تدارک دید، هرچندکه از این موضعگیری، سیاستمداران محافظه کار در بدو امر بهشدّت انتقاد کردند، ولی سرانجام همۀ احزاب آن را پذیرفتند و یک واقعیّت درآمد.
بله، مسلّم است که نزاعهای سیاسی را نمیتوان به اختلافهای دینی تقلیل داد، ولی عکس این قضیّه هم صادق است: یعنی اختلافهای سیاسی اگر ریشۀ دینی داشته باشند، شدّت، بیدادگری و سرسختی بیمانندی خواهد داشت. بدین دلیل یکبار دیگر میگویم: هیچ صلحی میان ملتّها، بدون آشتی میان ادیان ممکن نیست. و این خود دلیلی است بر اینکه عالمی کلامی، معتقد به اتّحاد سراسری کلیساها[9]، ناگزیر شود تا همۀ توانش را به کار گیرد تا در برپایی تفاهم و آشتی، یعنی صلح میان ادیان، سهمی داشته باشد.
مسیحیّت و اسلام از نظر عددی قویترین ادیان جهاناند؛ به همین دلیل هم مسئولیّت ویژهای در برابر صلح جهانی به عهدۀ آنها ست. ولی من بیم دارم که پیروان این دو دین به مسئولیّتی که به عهده دارند، چندان آگاه نباشند. شرط قبول مسئولیّت آن است که به مشکلات کلامی طرف مقابل آگاهی داشته باشیم. در اینجا میخواهم به برخی از این مشکلات بپردازم و کمتر به تاریخچۀ مناقشات چندصد سالۀ مسیحیّت و اسلام و یا موضوعهای منفردی مانند مسئلۀ بازگشت دوباره به اسلام و یا مسئلۀ جداانگاری دین از دنیا بنگرم. من میخواهم بیشتر نظرم را متوجّه آینده کنم و سؤال کنم: امروز مسیحیان چگونه باید با ادّعای اسلام از حقیقت رویاروی شوند؟
موضع مسیحیان در مقابل ادّعای اسلام هرچه باشد، یک چیز به نظرم مسلّم میرسد: بازگشت به شیطانی جلوه دادن اسلام که عمری چندصد ساله دارد و عقیمکردن آن از راه بیآبرویی، دیگر در میان نیست. الهیّات مسیحی دیگر نمیتواند از اسلام- همچنان که از دیگر ادیان – غافل بماند، بلکه باید به آن همچون واقعیّتی از جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، نه تنها از نظر سیاسی، بلکه از نظر کلامی هم از نو فکر کند. الهیّات مسیحی باید تدریجاً فهم از درون را یاد بگیرد که چرا مسلمان، دین و دنیا، عبادت خدا و خدمت به خلق، سیاست، فقه و ادب را با چشم دیگری میبیند و با قلب دیگری حسّ میکند که با نظر مسیحی تفاوت دارد.
بسیاری از مسیحیان متأسّفانه این واقعیّت را درک نمیکنند که اسلام- همچون دین مسلمانان – حتّی امروز هم بخش جداگانهای از زندگی نیست، که دنیویها میل دارند بدان نام عامل دینی و یا حوزۀ دینی در کنار دیگر عوامل فرهنگی یا حوزههای فرهنگی بنهند. آری، زندگی و دین، فرهنگ و دین دو رشتۀ زندۀ بههمبافته است. اسلام میخواهد از زندگی تصویری جامع ارائه دهد، تصویری که از تمامی شئون زندگی باشد. اسلام میخواهد راه زندگیای ارائه دهد که همه چیز را معیّن کند و سرانجام در میان زندگی دنیوی راهی به سوی بهشت و زندگی جاوید، یعنی راهی به سوی رستگاری باشد. راه رستگاری[10]؟ عالم کلامی مسیحی در مقابل این ادّعای اسلام چه جوابی دارد؟
2- آیا اسلام راه رستگاری است؟
موضع سنّتی کلیسای کاتولیک، که در قرون اولّیۀ پیدایش مسیحیّت، اوریگنس، سیپریان و آگوستینوس[11] آن را تدارک دیده بودند، معلوم است. این موضع از این قرار است: بیرون از کلیسا رستگاری نیست[12]! و بدین دلیل باید گفت که در همۀ زمانها، بیرون از کلیسا هم پیامبری نیست[13]! مجمع فلورانس[14] به سال 1442 – که مجمعی متشکّل از سراسر کلیساهای کاتولیک بود – بهصراحت چنین تعریف میکند: «کلیسای مقدّس رم… ایمان راسخ دارد، میپذیرد و اعلان میکند که هیچ کس در خارج از کلیسای کاتولیک، چه مشرک باشد، چه یهودی و چه کافر و یا آن که از کلیسا جدا شده باشد، در صورتی که قبل از مرگش به آن (کلیسای کاتولیک) نپیوندد، نه تنها از زندگی جاوید بهرهمند نخواهد شد، بلکه بیشتر در آتش جاوید، آتشی که برای ابلیس و شیاطین[15] او مهیّا شده است، فروخواهدافتاد (مادّۀ 714). آیا بدین ترتیب ادّعای اسلام، دستکم برای کاتولیکها، منتفی نیست؟ چنین به نظر میرسد که در مدّتی بیش از 1200 سال وضع به همین منوال بوده است.
حقیقت این است که کلیسای کاتولیک، در دهههای اخیر کوشید تا به این عقیدۀ «افراطی» “از نو فکر کند”، یعنی آن را از نو تفسیر کند و سرانجام آن را به ضدّش مبدّل کند. این عقیده آشکارا اصلاح شد، زیرا که امکان خطا هرگز منتفی نیست. رم مجبور شد در قرن هفدهم این حکم ژانسنیستهای[16] افراطی فرانسوی را که معتقد بودند: «در خارج از کلیسا رحمت نیست[17]» ( مادّۀ 1379. 12.95 ) محکوم کند. پس اگر در خارج از کلیسا هم، رحمت، بخشایش و فیض الهی هست، آیا نمیشود در خارج از کلیسا، نبوّت هم- که بنابر نصّ انجیل خود آشکارا فیض الهی[18] است – وجود داشته باشد؟
موضع سنّتی کلیسا امروزه دیگر موضع رسمی کلیسای کاتولیک نیست. دومین مجمع واتیکان در سال 1964 در اساسنامۀ خود دربارۀ کلیسا آشکارا اعلام داشت: «کسانی که انجیل مسیح و کلیسای او را بیآنکه تقصیری متوجّهشان باشد، نمیشناسند، امّا خدا را صادقانه جویا هستند، ارادۀ او را، که در ندای وجدان میشنوند، با اتّکا به رحمتش محقّق میکنند، «میتوانند رستگاری جاوید یابند»(مادّۀ 16).
در اینجا بهویژه از کسانی بهصراحت نام برده میشود که از اصل با یهودیان و مسیحیان بیش از همۀ کسان دیگر- به دلیل اعتقاد به خدای واحد و پیروی از ارادۀ او- با ما وجه اشتراک دارند؛ و این کسان همان مسلماناناند. “رحمت الهی امّا شامل حال آن کسانی هم میشود که خالق را میشناسند، و در این میان بهویژه مسلمانان، که به ابراهیم ایمان دارند و با ما خدای واحد را میستایند؛ خدای رحیمی که در روز آخرت دربارۀ بندگانش حکم میکند” (مادّۀ 16). و لذا مسلمانان هم بنا بر واتیکان دوم دیگر “مجبور به سقوط در آتش جاوید، که برای ابلیس و شیاطین او تدارک دیده شده است، نیستند”. “آنها هم میتوانند به رستگاری جاوید دست یابند”. و این بدین معنی است که اسلام هم میتواند راه رستگاری باشد. راه رستگاری شاید در اینجا به معنای راه رستگاری متعارف نباشد؛ راه رستگاریای که تا حدودی هم از نظر یک مسیحی “معمول” باشد، بلکه شاید به معنای راه رستگاریای باشد که از نظر تاریخی “غیرمعمول” است.
امروزه در الهیّات کاتولیکی عملاً به دلیل این چرخش ناگهانی میان راه رستگاری مسیحی، یعنی راه رستگاری «معمول» و “راههای رستگاری غیرمسیحی”، یعنی راههای رستگاری «غیرمعمول» فرق مینهند. اگر این چنین است آیا نباید درعین حال هم بتوانیم میان پیامبران «معمول» (یعنی مسیحی) و پیامبران «غیرمعمول» (همانطورکه همیشه میگوییم) فرق بنهیم؟ پس شاید بدین ترتیب هم نباید محمّد را، همانطورکه طی قرون و اعصار ادّعا میشد، دربادینظر شبهپیامبری دروغین، کاذب، پیشگو، جادوگر، جاعل، و سرانجام در بهترین صورتش شاعری عرب، بلکه باید او را پیامبری اصیل و تا حدودی هم پیامبری حقیقی دانست. ولی آیا محمّد واقعاً پیامبری اصیل، بلکه حتّی پیامبری حقیقی بود؟
3- آیا محمّد پیامبر است؟
همانطورکه همگان میدانند، ادیان زیادی وجود دارد که هیچ پیامبری را به معنای اخصّ نمیشناسند. مثلاً هندوها گورو و سادهو دارند؛ چینیها، حکیم و بوداییها هم استاد دارند. ولی هیچیک از اینها، به مانند یهودیان، مسیحیان و حتّی مسلمانان پیامبری ندارند. به همین دلیل به یهودیّت، مسیحیّت و اسلام در مقابل ادیان عرفانی با منشأ هندی بهدرستی “ادیان نبوی” را نام نهادهاند. این ادیان، یعنی ادیان نبوی، تاریخ بشری را (و تاریخ جهان را) گردشی نو از تولّدی دوباره به تولّد دیگر نمیدانند، بلکه آن را رویدادی یکتا، منسجم، هدفمند و سرانجام معنادار مییابند. و بهراستی اگر در تمامی تاریخ ادیان کسی باشد که علیالاطلاق «پیامبر»نامیده شده است، زیرا مدّعی است که پیامبر است و نهبیشتر، آن کس محمّد است. آیا او پیامبر بود؟ مسیحی مؤمن (یا یهودی مؤمن)، درصورتی که کسب اطّلاع کند، نمیتواند معترض شود که:
- محمّد هم، مانند پیامبران بنیاسرائیل، مأموریّتی انجام نمیداد که جامعه (یا مقامات آن جامعه) بدو محوّل کرده باشد، بلکه مأموریّتش به دلیل رابطۀ شخصی خاصّی بود که با خدا داشت.
- محمّد هم، مانند پیامبران بنیاسرائیل، شخصیّتی با ارادهای قوی بود، شخصیّتی که خود را از مأموریّتی که بدو محوّل شده بود، کاملاً متأثّر میدید، خود را کاملاً متعلّق بدان میدانست و سرانجام خود را منحصراً مجری میدانست.
- محمّد هم، مانند پیامبران بنیاسرائیل، در بحرانی اجتماعی-دینی سخن گفته است. او در این میان با ایمانی پرشور و با اعلانی کوبنده به مخالفت با طبقۀ حاکم دولتمند و با رسومی که آنها حافظش بودند، برخاست.
- محمّد هم، مانند پیامبران بنیاسرائیل، نمیخواهد چیزی جز منادی خدا و کلام او باشد و از خود چیزی اعلان کند.
- محمّد هم، مانند پیامبران بنیاسرائیل، بیوقفه خدای واحد را اعلان میکند، خدایی که در جوار خود خدایان دیگری را نمیشناسد و درعین حال خالق مهربان و داور رحیم است.
- محمّد هم، مانند پیامبران بنیاسرائیل، خواستار اطاعت محض، بندگی، “تسلیم[19]” (“اسلام”) در برابر خدای واحد است. بدین معنا که او خواستار همۀ آن چیزهایی است که دربرگیرندۀ شکرگزاری به درگاه خدا و در عین حال مروّت در برابر همنوع است.
- محمّد هم، مانند پیامبران بنیاسرائیل، یگانهپرستی را با انساندوستی، و ایمان به خدای واحد و عدالت او را با مطالبۀ عدالت اجتماعی مرتبط میداند.
هر کس کتاب مقدّس، بهویژه عهدعتیق را، در کنار قرآن بگذارد و بخواند، از خود خواهد پرسید که آیا این سه دین نبوی، این سه دین منزل[20]، یعنی یهودیّت، مسیحیّت و اسلام، منشأ سامی ندارند؟ و آیا خصوصاً عهدعتیق و قرآن هر دو یک اصل ندارند؟ آیا در هر دو کتاب، خدای واحدی به روشنی حرف نمیزند؟ آیا عبارت «خدا چنین گفت» از کتاب عهدعتیق با واژۀ «قُل» در قرآن مطابقت ندارد؟ آیا این عبارت کتاب عهدعتیق، یعنی: «برو و بشارت بده[21]» با عبارت “قُم فانذِر[22]” مطابقت ندارد؟ در عمل حتّی میلیونها مسیحی عربزبان برای خدا، جز «اللّه» واژۀ دیگری نمیشناسند.
درست به همین دلیل از خود به عنوان متکلّم مسیحی سؤال میکنم که آیا این پیشداوری جزمی نیست که ما حتّی عاموس، یوشع، اشعیاء، و ارمیاء را پیامبر میدانیم، امّا محمّد را پیامبر نمیدانیم؟ هرچند که برخی از مسیحیان اعتراضاتی به محمّد داشته باشند (فیالمثل در خصوص توسّل به قهر و یا تعدّد زوجات)، منکر این مطلب نیستند که:
- حتّی امروز حدود 800 میلیون نفر از مردم جهان در فضای وسیعی که از مراکش در غرب، تا بنگلادش در شرق، و از استپهای آسیای مرکزی در شمال، تا مجمع الجزایر اندونزی در جنوب گسترده است، از نیروی مبارزهجوی آن ایمانی متأثّرند که معتقدین به خود را با کمتر نظیری به سنخی واحد مبدّل کرده است.
- همۀ این انسانها را عقیدهای ساده به هم پیوند داده است؛ همۀ این انسانها را پنج فریضۀ اصلی بههم پیوند داده است؛ و سرانجام همۀ این انسانها را تسلیم در برابر ارادۀ خدا – که تحمّل رنج نیز به معنای قبول ارادۀ تغییرناپذیر اوست- به هم پیوند داده است.
- در میان تمامی این ملتّها، مفهومی زنده باقی مانده است که خواستار برابری بنیادین انسانها در مقابل خدا و اخوّت فراقومی است. این اخوّت فراقومی میخواهد تا نژادهای مختلف را (از عرب و غیرعرب) و حتّی کاستهای هندی را دستکم از نظر اصولی یکسان بداند.
یقین دارم که در مسیحیّت، علیرغم همۀ خوفی که ازنو از اسلام پیدا شده است، این عقیده رشد میکند که ما با توجّه به واقعیّت تاریخی محمّد – چه بخواهیم و چه نخواهیم – باید در داوری خود به اصلاحاتی بپردازیم. از «حرص انحصارطلبی”، که از ناشکیبایی عقیدتی ریشه میگیرد و آرنولد توینبی- مورّخ تاریخ جهان – آن را به شدّت نکوهش میکند، باید دست کشید و در خصوص سیمای پیامبر باید پذیرفت که:
- مردم جزیرهالعرب در قرن هفتم میلادی بهدرستی به ندای محمّد گوش فرادادهاند؛
- مردم باتوجّه به شرک گسترده در ادیان قبیلهای کهن اعراب، به سطح دینی کاملًا متفاوتی، حتّی به سطح دین توحیدی متکامل ارتقاء یافتند؛
- مردم از محمّد – یا بهتر است بگوییم از قرآن – الهامات بیشمار، شجاعت و نیرو در جهت حرکت تازۀ دینی به دست آوردند. سمت این حرکت متوجّه حقیقت بیشتر و شناخت عمیقتر است؛ سمت این حرکت متوجّه گشایش راهی در جهت زنده نگاه داشتن و احیای دینی است که بدانها رسیده است. این راه، اسلام است که کمکی به آنها در زندگی است.
عجبا، برای مردم سرزمینهای عربی و سرانجام برای مردمی که در بیرون از این سرزمینها بودهاند، محمّد مصلح دینی، واضع قانون و زعیم امّت بوده است: یعنی پیامبر به تمام معنا. بله، حقیقت این است که محمّد – که همواره میخواست انسان باشد – برای کسانی که از او پیروی میکنند، بیش از پیامبر به معنایی بود که ما از آن در نظر داریم: او اسوۀ زندگی بود؛ اسوهای در آن شیوۀ زندگی که خود را اسلام میخواند. و چون کلیسای کاتولیک پس از اعلامیۀ واتیکان دوم (در سال 1963) دربارۀ ادیان غیرمسیحی، « به مسلمانان هم به دیدۀ احترام مینگرد، زیرا که خدای واحد را میپرستند….، یعنی آن خدایی که با انسان حرف زده است»، پس باید – به گمان من – همین کلیسا و همۀ کلیساهای مسیحی، به آن کسی “به احترام بنگرند” که از نامش در آن اعلامیّه از شرم ذکری به میان نمیآورند، هرچند که او و تنها او بود که مسلمانان را به پرستش خدای یگانه واداشت و هم بهوسیلۀ او بود که خدا «با مردم صحبت کرده است»؛ و این شخص محمّد است، پیامبر است. امّا آیا قبول این مطلب عواقب بسیار جدّی نخواهد داشت؟ خصوصاً در ارتباط با پیام او؛ پیامی که او ابلاغ کرده است، و در قرآن ضبط شده است.
4- آیا قرآن کلام خداست؟
قرآن بیش از روایتی شفاهی است که به آسانی تغییرپذیر باشد؛ خیر، اینطورنیست؛ قرآن کلامی است که یک بار برای همیشه ضبط شده است و در نتیجه کلامی نیست که بتوان بعداً تغییری در آن داد. از این نظر قرآن شبیه انجیل است. ضبط کتبی قرآن، در سراسر تاریخ چند جانبه و پرفراز و نشیب اسلام، طی قرنها از سرزمینی به سرزمین دیگر، از نسلی به نسل دیگر، و سرانجام از شخصی به شخص دیگر، موجب ثبات اعجابانگیزی شده است. آنچه مکتوب است، مکتوب هم باقی میماند. در تمامی تفسیر و تأویلهای مختلف قرآن، در تمامی مذاهب مختلف فقه و شریعت اسلامی، قرآن همچنان بهعنوان وجه مشترک باقی است. قرآن چیزی در حدود همان «عروه الوثقای نبوی[23]» است که به نظر میرسد در تمامی رسوم، شعایر، و سنن اسلامی تنیده شده است؛ وهر کس بخواهد اسلامی را که نه تنها آفرینندۀ یک طرز رفتار[24] است، بلکه اسلام تاریخی را بشناسد، آن کس چارهای جز آن ندارد که حتّی امروز هم به منشأ اسلام، یعنی به قرآن قرن هفتم میلادی بازگردد.
یقیناً قرآن تکامل اسلام را بههیچوجه از پیش تعیین نکرده است، ولی مسلّماً بدان الهام داده است. قرآن در سراسر شریعت نفوذ کرده است، واضع قانون است، عرفان و ادب، و سرانجام تمامی تفکّر اسلامی را به وجود آورده است. مفسّرین قرآن آمدند و رفتند، امّا قرآن دست نخورده باقی ماند. قرآن، علیرغم تمام متغیّرهای بیشمار در اسلام، بهعنوان ثابتی مهّم باقی مانده است. قرآن به اسلام وظیفۀ اخلاقی محوّل میکند، پویایی برونی و عمق دینی میدهد، ولی درعین حال هم تعالیم اعتقادی و اصول اخلاقی پایدار را تعیین میکند. هدف از این تعالیم برانگیختن احساس مسئولیّت انسان در مقابل خدا، عدالت اجتماعی و همبستگی اسلامی است. قرآن کتاب مقدّس اسلام است؛ قرآن بدین معنا کتاب مقدّس اسلام است که کلام مکتوب است، اما نه کلام مکتوب بشری، بلکه کلام مکتوب الهی. این چنین است که برای مسلمانان کلام الهی به صورت کتاب درآمد. ولی سؤال بسیاری از مسیحیان این است که آیا این کتاب، کلام خداست؟
قرنها طرح این سؤال بهطور جدّی ممنوع بود. مسلمانان نیز مانند مسیحیان با طرح این سؤال، بیم مطرود شدن از جامعه را، با همۀ عواقبی که در برداشت، داشتند. پاسخ این سؤال هر قدر برای مسلمانان – برای آنهایی که از غرب آفریقا تا آسیای مرکزی و اندونزی، زندگی و مرگ خود را با قرآن میسنجند- مسلّم باشد، برای همۀ مسیحیان مؤمن در سراسر دنیا منفی است. و این پاسخ نه تنها برای آنها منفی بود، بلکه بعدها برای محقّقین غربی علوم دینی نیز که قایل به جدایی دین از دنیا بودند، چنین بود. قرآن بهطور مسلّم کلام خدا نبود، بلکه همواره همچون کلام محمّد پذیرفته شده بود.
ویلفرد کانتول اسمیت[25]، محقّق کانادایی علوم دینی، اوّلین کسی بود که در سال 1962 این سؤال را برای بسیاری از مؤمنین از هر دو طرف، آری این سؤال را که هنوز هم بیمانگیز است، روشن و آن را هوشمندانه تحلیل کرد. در اینجا باید با او موافق بود که هر دو جواب، که اتفاقاً از جانب مردان متفکّر، منتقد و سرانجام صدیق داده شده است، نهایتاً بر اعتقاد پیشینی جزمی[26] بیچونوچرا* *مبتنی است که هرگز هم واکاوی نشده است. به همین دلیل دو نظر مخالف، یا به نظر یکی کفر است (مثلاً پاسخ منفی مسیحیّت از نظر مسلمانان)، و یا به نظر دیگری خرافه است (مثلاً پاسخ مثبت مسلمانان به این سؤال از نظر مسیحیان).
همکار کانادایی اسمیت، ویلارد اکستوبی[27] میگوید که در مطالعۀ ادیان باید به این قاعدۀ کلّی توجّه داشت که: «هرچه میکاریش روزی بدروی»[28]. آیا نظر اکستوبی حقیقتاً صحیح است؟ آیا آن کس که قرآن را از ابتدا، کلام خدا میداند، با مطالعۀ قرآن، بیش از پیش اطمینان نمییابد، و بالعکس؟ آیا باید برای همیشه گرفتار این تناقض بمانیم، هر چند که میدانیم از نظر عقلی هرگز نمیتوان پاسخ رضایتبخشی برای آن یافت؟ بهراستی آیا بیش از پیش مسیحیانی و یا شاید مسلمانانی نیستند که از ورای موضع خود و اعتقاد دیگران اطلاعات بهتری به دست آوردهاند؟ و لذا سؤالاتی را مطرح میکنند که به معنی انتقاد از خود باشد؟ من در اینجا به این سؤالات از هر دو جهت اشاره میکنم:
الف- پرسشهای خودانتقادی از فهم منحصربهفرد مسیحیّت از وحی: آیا در کتاب مقدّس، و همچنین در عهدجدید، در کنار همه گفتههای منفی که دربارۀ خطا، ظلمت و گناه در جهان غیرمسیحی است، و در کنار همۀ دعوتی که به گرویدن به مسیحیّت میشود، گفتههای مثبت فراوانی دربارۀ جهان غیرمسیحی وجود ندارد که به معنای پیام اصیل الهی به تمامی بشریّت باشد؟ بله، حتّی غیرمسیحیان هم میتوانند بنا بر عهدجدید و عهدعتیق خدای حقیقی را بشناسند؛ و این خود از این متون که به معنای وحی الهی در خلقت است، فهمیده میشود.
آیا میتوانیم با نظر به کتاب مقدّس بعید بدانیم که به دلیل وحی الهی در خلقت، مردم بیشماری در تمامی ادیان، چه در گذشته و چه در حال ، سّر الهی را فهمیده باشند و هم اکنون بفهمند؟ و آیا همۀ این مطالب به رحمت الهی و ایمان بشری مربوط نمیشود؟ و آیا میتوانیم بعید بدانیم که به انسانهای منفرد هم در چهارچوب دینشان معرفتی ویژه اعطا و وظیفهای خاص محوّل شده باشد؟ و سرانجام به همین انسانها رحمت خاصّی اعطا شده باشد؟ و به دلیل تمام آنچه که تاکنون گفتیم، آیا ممکن نیست که برای محمّد هم، یعنی برای پیامبرهم، همین وضع مصداق داشته باشد؟ پس باید گفت که در خارج از کلیسا هم رحمت هست. و سرانجام، اگر ما محمّد را پیامبرمیدانیم، پس باید نتیجتاً هم بپذیریم – و این مطلبی است که برای مسلمانان بیش از هر چیز اهمیّت دارد – که پیام محمّد از خودش نیست، که پیامش کلام خود او نیست، بلکه کلام خداست. امّا کلام خدا یعنی چه؟ وحی یعنی چه؟
ب- پرسشهای انتقادی از فهم اسلام از قرآن: آیا باید وحی را چنین بینگاریم که مستقیماً از آسمان به زمین نازل شده است و بیچونوچرا کلمه به کلمه ملهم از خداست، یا آنکه خدا آن را کلمه به کلمه املا کرده است؟ حقیقت این است که این نه فقط اعتقاد مسلمانان است، بلکه بسیاری از مسیحیان هم چنین اعتقادی یقیناً دربارۀ کتاب مقدّس دارند. در اینجا ما به مهمترین نکتۀ بحثمان رسیدهایم. در همین جا من از خوانندگان مسلمان، قلباً تقاضا دارم به این نکته هم با حسن نیّت توجّه کنند: پس از اینکه من مسیحیان را به این کار ترغیب کردم که آنها میتوانند قرآن را کلام خدا بدانند، اکنون اجازه میخواهم این سؤال را مطرح کنم که آیا قرآن (مانند کتاب مقدّس) درعین حال که کلام خداست، کلام بشر نیست؟
بسیاری از مسلمانان خواهند گفت که طرح چنین سؤالی کفر است. وقتی در قرن هفدهم میلادی هم، متفکّر بزرگ یهودی، باروخ اسپینوزا، سعی کرد تا کتاب مقدّس عبری را ذیل اثری تاریخی فهم کند، بسیاری از یهودیان هم همین را گفتند. و وقتی ادیب بزرگ آلمان، گوتهولد افرائیم لسینگ، در قرن هجدهم میلادی با انتشار خردهریزهای رایماروس این سؤال را مطرح کرد که تا چه حدّ انجیل سندی تاریخی است، بسیاری از مسیحیان هم همین را گفتند. ولی از آن زمان تاکنون دیگر بسیاری از مسیحیان فهمیدهاند که اگر کتاب مقدّس را کلام خدا و درعین حال کلام بشر بدانند، این به زیان کتاب مقدّس نیست؛ یا بهتر است بگوییم: کلام خدا به زبان کلام بشری.
آیا این سؤال، با وجود همۀ اختلافهایی که میان قرآن و کتاب مقدّس وجود دارد، در مورد قرآن مطرح نمیشود؟ از مناقشاتی که در دین یهود و مسیحیّت بر سر طرح این مسئله به وجود آمده، یک چیز بهروشنی برمیآید که از طرح سؤالات انتقادی، هرچند بتوان ممانعت کرد، این کار فقط برای زمان و تحت شرایط معیّنی ممکن است. اسلام دارای سابقۀ فکری وسیعی است و حتّی امروز هم توانایی فکری وسیعی دارد. مسلّم است که در دراز مدّت به هیچوجه ممکن نیست از طرح سؤالات انتقادی دربارۀ قرآن جلوگیری کرد. این سؤالات را امروز نه تنها یهودیان و مسیحیان مؤمن، بلکه حتّی بسیاری از هندوها و بوداییها هم مطرح میکنند؛ و آیا هزاران دانشجوی مسلمان هوشمند و منتقد در دانشگاههای خارج، در دانشگاههایی که آزادی تعلیم و تعلّم وجود دارد، تحصیل نمیکنند؟ آیا کتب غربیان دربارۀ اسلام را مسلمانان نمیخوانند؟ و بهویژه از زمانی که هویّت خود را بیشتر در اسلام مییابند و بدان علاقۀ بیشتری نشان میدهند. آیا تردید به قرآن بهمانند کتاب آسمانی، میان روشنفکران مسلمان، بیش از آنچه اسلام رسمی میپذیرد و تحمّل میکند، اشاعه ندارد؟ اگر آنچه گفتیم، غلط در نیاید، پس باید بگوییم در اسلام هم، با عقیده به قرآن همچون الهام لفظی، در دراز مدّت آن سدّی یکباره تهدید به شکستن خواهد شد، که در جامعهشناسی معرفت “ساختار موجّه”[29] نامیده میشود. این ساختار موجّه، یعنی پیدایی شرایط لازم برای اعتقاد تودههای وسیعتر.
هرطورکه بخواهیم به این پرسش اسلامی در بارۀ منشأ قرآن پاسخ بگوییم، یک نکته مهمّ است که امروز بنا بر نظرهای علمی عمیق برخی از مسلمانان، قرآن بهعنوان کلام خدا را باید در عین حال هم بهعنوان کلام بشری پیامبر فهمید. و درست همین مشکل در مورد کتاب مقدّس هم مطرح میشود؛ و دراین باره، این سؤال دردسرآور، امّا درعین حال ناگزیر، مطرح میشود، که اگر از کتاب مقدّس نقد تاریخی میکنیم (و این کار را مسلّماً به این امید میکنیم که امروزه نیز اعتقاد به کتاب مقدّس به وجود آید)، پس چرا نباید از قرآن نقد تاریخی کنیم؟ و آیا این کار را به این سبب نمیکنیم که اعتقاد اسلامی مناسب زمان به وجود آید؟ پس دیگر قرآن را مجموعۀ ثابتی از قواعد، عقاید متحجّر و احکام حقوقی تغییرناپذیر نمیدانیم که فقط در رفع مشکلات مشخصّی به کار میآید و لذا باید کورکورانه از نسلی به نسل دیگری منتقل شود و در احکام جزایی باید حتّی کلمه به کلمه اجرا شود، بلکه باید قرآن را گواهی پیامبر از خدای احد و واحد، از خدای قادر و مهربان، از خالق و ربّالعالمین، از عدالت او و سرانجام از وعدۀ او، دانست.
در اینجا نمیتوانم بیش از این به سؤالاتی که به تفسیر متون مذهبی*** مربوط میشود، بپردازم، بلکه میخواهم در پایان صحبتم این سؤال را مطرح کنم که اسلام و مسیحیّت در فهم از ایمان در چه مواردی اتّفاق نظر اصولی دارند، که در آن بتوان یهودیان را نیز جای داد؟
5- وجوه اشتراک اساسی میان سه دین
وجوه اشتراک میان مسلمانان، یهودیان و مسیحیان را میتوان از چهار منظر جمعبندی کرد:
1- وجه اشتراک اساسی میان یهودیان،مسیحیان و مسلمانان در اعتقاد آنها به خدای احد و واحد است؛ خدایی که به ما عقل و جان داده است. اعتقاد به خدای واحد برای اسلام حقیقتی ازلی است که از زمان «آدم» تاکنون وجود دارد. یگانگی ابناء بشر و برابری همۀ انسانها در مقابل خدا، به احدّیت او مربوط میشود. آنچه هم که دربارۀ تثلیث باید گفت، این است که تثلیث، اعتقاد به خدای احد و واحد را نه تنها تشکیک نمیکند، بلکه آن را تصریح میکند و بدین معنا در جبههگیری بر ضدّ شرک، یهودیّت، مسیحیّت و اسلام به همان اندازه با یکدیگر متّحدند که بر ضدّ الحاد غربی و شرقی؛ و سرانجام به همان اندازه با یکدیگر متّحدند که بر ضد انواع و اقسام خدایان مندرآوردی امروزی، که انسانها را به بردگی تهدید میکنند.
2- یهودیان، مسیحیان و مسلمانان در اعتقاد به خدای قدیم متّحدند. برای اینها خدا، خدایی نیست که مانند آرخه[30]، خدای یونان باستان، اصل اوّل طبیعت باشد، و یا مانند«برهمن» هندوها، علتّالعلل همه چیز باشد، بلکه خدایی است که خالق جهان و انسان و دستاندرکار زمان است. این خدا، خدای ابراهیم است، خدایی است که از طریق پیامبران با مردم حرف میزند و خود را به مردمش نشان میدهد، هرچندکه عملش همواره رازی نگشوده باقی خواهد ماند. یقین این است که خدا بر تاریخ اشراف دارد، هرچند که در تاریخ ماندگار است. خدا از رگ گردن ما به ما نزدیکتر است. قرآن آن را این چنین زنده مجسّم میکند؛ و این مطلبی است که میدانیم عرفان اسلامی آن را وسیعاً گسترش داده است.
3- یهودیان، مسیحیان و مسلمانان در اعتقاد به خدای واحد متّحدند، خدایی که در نهان، بر همه چیز احاطه دارد، و بر همه چیز فرمان میدهد، امّا خدایی است که با او میتوان رودررو بود. این خدا، خدایی است که به هنگام عبادت و مراقبه میتوان با او صحبت کرد، به هنگام شادی و امتنان میتوان او را ستایش کرد و در پریشانی و نومیدی میتوان از او شکوه کرد. این خدا، خدایی است که انسان در مقابلش از«شرم به زانو میافتد»، «او را میپرستد و در راهش قربانی میدهد». این خدایی است که انسان میتواند در مقابلش «بنوازد و برقصد»؛ و این را بدین جهت نقل کردم تا گفتۀ مشهور مارتین هایدگر فیلسوف را در خصوص آینده ذکر کرده باشم.
4- و سرانجام یهودیان، مسیحیان و مسلمانان در اعتقاد به خدای رحمان و رحیم متّحدند؛ در اعتقاد به خدایی که به انسان میپردازد. به انسان در قرآن و در کتاب مقدّس “عبد خدا” اطلاق میشود؛ ولی از عبد، بردگی خودکامهای را کردن، منظور نیست، بلکه منظور بیان ساده مخلوقیّت بشری در مقابل اوست. واژۀ عربی«الرّحمن»، یعنی «بخشاینده»، از نظر فقهاللغوی با واژۀ «رخامیم»[31] عبری خویشاوند است. اما خود این واژۀ «رخامیم» با «خن» و «خسد» منشأ حوزۀ لغوی «کاریس» در عهد جدید و واژۀ آلمانی «گنادِ»[32] میباشد. بر اساس گفتههای منفرد کتاب مقدّس یا قرآن، خدا ممکن است در هیئت خدای مستبد ظاهر شود، امّا اگر مجموع گواهی کتاب مقدّس و قرآن را در نظر بیاوریم، میبینیم که خدا بهطور قاطع خدای رحمت و بخشندگی است.
یهودیّت، مسیحیّت و اسلام بدین ترتیب، در جهان نمایندۀ ایمان به خدای واحدند و از هر جهت در جنبش جهانی یکتاپرستانه سهم مهمّی دارند. این وجه اشتراک در اعتقاد به خدای واحد را نباید از نظر سیاست جهانی هم کماهمیّت دانست، بلکه باید بدان هوشیار بود.
آری، اینطورکه برخی هم در غرب میگویند، اعتقاد به خدای واحد، ملتّها و ادیان مختلف را برضّد یکدیگر برنمیانگیزد، زیرا که هر ملتّی و هر دینی لابد این خدای واحد را تنگنظرانه برای خود میخواهد. یکتاپرستی کتاب مقدّس و قرآن، ملتّها و ادیان مختلف را برضدّ یکدیگر برنمیانگیزد، بلکه خودخواهی انسانها و ملتّها، خودمداری ادیان و رهبران آنها ملتّها را بر ضّد یکدیگر تحریض میکند. من به خدای واحد ابراهیم اعتقاد دارم، به خدای خالق آسمانها و زمین و ربّ همۀ انسانها؛ به خدایی که خدای صلح است؛ به خدایی که صلح میان ملتّها و ادیان مختلف را خواهان است؛ و خصوصاً صلح را؛ و صلح آن هم در زمانی که بشریّت بیش از هر وقت دیگر در این خطر است، تا خود را نابود کند. بدین سبب صحبت خود را با این جمله تمام میکنم که معنای آن برکت برای تمامی بشریّت است: سلام علیکم!
اندکی توضیح: نگارنده برگردان شفاهی خود از تقریرات “هانس کونگ” – کشیش باغی کلیسای کاتولیک – در سال 1363 را، که برخی آن را ضبط کرده، سپس اینجاوآنجا بهدلخواه، امّا آکنده از ثبتهای هماوا، منتشر کرده، بههمان صورت آن روزی بازنویسی کرده، تنها در یکی دو مورد اندک اصلاحی را روا داشته، متأخّراً هم “حضرت” را بر همۀ بسامدهای نام مبارک رسولالله (ص) افزوده. و همچنین متن آلمانی سخنرانی را، که بهتازگی فراهم آمده، ذیلاً منتشر کرده (حروف سیاه هم نشان از متابعت با متن آلمانی را دارد). باژگونگی عنوان مقاله از “مسیحیّت و اسلام” به “اسلام و مسیحیّت” هم حاصل توافق فیالبداهه در همان جلسه بوده. و همچنین بنگرید به متن آلمانی نوشته:
Hans Küng: Christentum und Islam: https://goo.gl/u48i2j
و همچنین در کتابی که اندکی پیشتر از این تاریخ، هانس کونگ با سه همکار دیگر خود، از آنجمله یوزف فاناس، منتشر کرده، بهطور مشروح به اسلام پرداخته. مشخصّات کتاب، که نسخهای از آن هم با یادداشتی مبنی بر امتنان، به ما اهدا شده، به این شرح است:
Hans Küng; Joseph van Ess; Heinrich von Stietencron; Heinz Bechert. Christentum und Weltreligionen: Hinführung zum Dialog mit Islam, Hinduismus,und Buddhismus. Piper, 1984
Christentum und Weltreligionen: Hinführung zum Dialog mit Islam, Hinduismus und Buddhismus (German Edition) 3492029396, Hans, Et Al Küng , Piper, 1984
و چون برخی نیز با “تأسّی ناشیانه” به “بخشهایی نادرست” از سخنرانی روز هفدهم اسفندماه 1363، بعدها در زمرۀ “هرمنوتیک***نویسان اسلامی” در زبان فارسی “قد برافراشتند”، نگارنده ” مقدّمۀ مناهج المعارف (مصحَّح نو)”، ذیل ابوالقاسمبنالحسینالحسینیالموسوی ، را پاسخی-هرچند مجمل- به شبهات آنان میداند.
در بارۀ واژۀ “ Prophet”: هرچند که معانی متعدّدی در زبان آلمانی برای آن مضبوط است، نگارنده با پیروی از ترجمۀ Adel Theodor Khoury به زبان آلمانی و A. J. Arberry به انگلیسی، و مکارم شیرازی به فارسی از “قرآن“، آن را، به “پیامبر” = der Gesandte= Messenger برگرداند. همچنین بنگرید به: www.tanzil.ir
[1] Islam und Christentum
*سخنرانی دکتر هانس کونگ، استاد الهیّات دانشکاه توبینگن، در هفدهم اسفندماه 1363، در تهران
[2]Vortrag in Teheran, am 8. März 1985
Dr. Hans Küng D. D
Professor für ökumenische Theologie und Direktor des Instituts für ökumenische Forschung an der Universität Tübingen
[3] سکولار (در تداول امروزی) = Säkularisiert
[4]=ad oculos= by eye; visually
[5] نظر، نظریّه = These
[6] Proexistenz
واژۀ محتملاً ابداعی و مستعمل مؤلّف است. معادل فارسی را هم به صوابدید هانس کونگ و یوزف فان اس (Josef van Ess) برگزید.
Die Bindung an Christus allein gab ihm die Freiheit, seine theologische Existenz als Proexistenz für die Welt in Wort und Tat zu verstehen: Heinrich Treblin
[7] Charles de Gaulle, Maurice Schuman, Konrad Adenauer, Alcide de Gasperi
[8] Kathedrale von Reims
[9] Ökumenischer Theologe= عالم کلامی (متألّه) معتقد به تقریب مذاهب
Ökumenische Theologie: erforscht und reflektiert Fragen der verschiedenen christlichen Konfessionen, der Weltverantwortung der christlichen Kirchen und der Gerechtigkeit im Horizont christlicher Theologie
[10] Weg zum Heil
[11] Origenes, Cyprian, Augustin (دایرهالمعارف فارسی مصاحب)
[12] Extra Ecclesiam nulla salus
[13] Extra Ecclesiam nullus propheta
[14] Konzil von Florenz شورای فلورانس؛ دومین شورای واتیکان (در تداول امروزی)
[15] فان اس: در اینجا، مقصود شیطان و جمع آن شیاطین است
[16] Jansenisten
[17] Extra Ecclesiam nulla gratia
[18] Charisma
[19] Hingabe
[20] Offenbarungsreligion
[21] Geh hin und künde!
[22] Stell dich auf und warne!
[23] = خطّ سبز نبوی (در تداول امروزی) Der grüne Faden des Propheten
[24] = Der normative Islam: اسلام هنجارساز= اسلام معیار(در تداول امروزی)
[25] Wilfred Cantwell Smith
[26] unbefragt= inconsultus(Lateinisch)** , dogmatisch, Vor-Verständnis= Pre-conviction
[27] Willard Oxtoby
[28] You get out what you put in
[29] Plausibilitätsstruktur= plausibility structure=In sociology and especially the sociological study of religion, plausibility structures are the sociocultural contexts for systems of meaning within which these meanings make sense, or are made plausible. Beliefs and meanings held by individuals and groups are supported by, and embedded in, sociocultural institutions and processes موجّه: آن که چیزی را بر یک روش و تیره قرار می دهد. || آنکه بزرگ و باقدر می گرداند(ناظم الاطباء) = ساختار معقول (در تداول امروزی)
[30] Arche=Arkhè: French
[31] Rahamim =רחמים , hen=חן , hesed =חסד= Hebräisch
[32] Gnade= رحمت، فیض؛ Charis
—————————————————————
پیوندهای مرتبط: related links
هانس کونگ: سرآغاز همه چیز؛ هانس کونگ: سرآغاز همه چیز (چه چیز جهان را از درون نگاه میدارد؟ بخش دوم: تصادف یا ضرورت؟)b
و همچنین: نیکولای بردیایف: درد؛ ژاک مونو: تصادف و ضرورت؛ مانفرد آیگن: تصادف و ضرورت
——————————————————
Kurztitelaufnahme
Hans Küng; Joseph van Ess; Heinrich von Stietencron; Heinz Bechert. Christentum und Weltreligionen (Christentum und Islam), Piper, 1984
هانس کونگ. یوزف فان اس. مسیحیّت و ادیان جهانی (اسلام و مسیحیّت). پیپر، 1984؛ (نسخۀ فارسی) www.najafizadeh.ir