ورنر هایزنبرگ: آنسوی مرزها: انتزاع در علوم جدید۱
Werner Heisenberg: Schritte über Grenzen: Die Abstraktion in der modernen Naturwissenschaft
ورنر هایزنبرگ. آنسوی مرزها (انتزاع در علوم جدید). پیپر، ۱۹۷۳
Werner Heisenberg: Schritte über Grenzen: Die Abstraktion in der modernen Naturwissenschaft
Schritte über Grenzen: gesammelte Reden und Aufsätze
PDF (eBook) نسخۀ
Werner Heisenberg Schritte über Grenzen ورنر هایزنبرگ آن سوی مرزها
ص 151
انتزاع در علوم جدید
هرگاه علم زمان خود را با دورههای پیشتر مقایسه میکنیم، عموماً به این نتیجه میرسیم که علم در سیر خود همواره بیشتر انتزاعی شده است، و در زمان ما هم در بسیاری از جاها این خصلت انتزاعی آنقدر است که کاملاً دورازذهن است، بهطوریکه آن کامیابیهای عملی بزرگی آن را کموبیش متعادل نگاه میدارد که علم از راه کاربرد فنّاوری از خود نشان میدهد. من هم مایل نیستم در اینجا به پرسش دربارۀ ارزش بپردازم که غالباً در همین جا مطرح میشود. پس در اینجا نباید این پرسش مطرح شود که آیا آن علمی در زمانهای پیشتر بیشتر دلشادکننده بود که با پرداختن به جزئیّات رویدادهای طبیعی ازسرعلاقه روابط درون طبیعت را در چشم ما زنده میکرد و آنها را با این کار تبیین میکرد، و یا بهعکس، آن گسترش عظیم امکانات فنّی، که بر پژوهشهای امروزی استوار است، که برتری مفاهیم علمی ما را بیچونوچرا بر ما اثبات کرده است. این پرسش دربارۀ ارزش باید عجالتاً کنار گذاشته شود. بهجای این کار باید بکوشیم تا فرایند انتزاع در سیر علم را بهدقّت بکاویم. پس باید – تاجاییکه در چارچوب ملاحظۀ تاریخی موجز چنین چیزی ممکن است – نشان دهیم که اگر علم با متابعت از جبری درونی از مرحلهای از انتزاع به مرحلۀ دیگری از انتزاع بالا میرورد، چه چیزی دراینجا روی میدهد؛ برای چه ارزشهایی در شناخت، این راه پرزحمت اصلاً طی میشود. از همین جاست که بر ما معلوم خواهد شد که در رشتههای مختلف حوزۀ علم درهمهحال فرایندهایی کاملاً شبیهبههم جریان دارد که ازقضا از راه مقایسه بایکدیگر بهتر فهمیده میشود. وقتی زیستشناس سوختوساز و تکثیر موجودات زنده را به واکنشهای شیمیایی برمیگرداند، وقتی شیمیدان تشریح روشن کیفیّت مواد را با فرمولهای ساختاری کموبیش پیچیده جایگزین میکند، وقتی فیزیکدان قوانین طبیعی را سرانجام با معادلات ریاضی بیان میکند، همواره دراینجا آن سیری محقّق میشود که نمونۀ اوِلّیۀ آن شاید در خود ریاضیات به روشنترین صورتی دیده میشود که ما را ناگزیز میکند تا دربارۀ جبر آن پرسش کنیم.
میتوانیم کار را با این پرسش آغاز کنیم: انتزاع چیست و چه اهمیّتی در تفکّر مفهومی دارد؟ جواب به این پرسش را شاید بتوان کموبیش اینطور داد: انتزاع آن امکانی را نشان میدهد تا به چیزی یا دستهای از چیزها ذیل یک دیدگاه با صرفنظرکردن از دیگر ویژگیهای آن بنگریم. بیرونکشیدن شاخصهای که در این چارچوب بهخصوص دربرابر دیگر شاخصهها مهم دیده میشود، همان ماهیّت انتزاع است. ساخت همۀ مفاهیم، چنانکه بهآسانی میتوان دید، بر این فرایند انتزاع استوار است؛ زیرا ساخت مفاهیم پیشفرضش این است که بتوان آنچه را با دیگری برابر است بازشناخت. امّا چون برابری کامل در رویدادها عملاً هیچوقت پیش نمیآید، آن برابری تنها از راه فرایند انتزاع پدیدار می شود، از راه بیرونکشیدن شاخصی با نادیدهگرفتن همۀ دیگر آنها بهوجود میآید. مثلاً برای آنکه مفهوم "درخت" را درست کنیم، باید بپذیریم که درخت کاج و توس خصلتهای مشترکی دارد که باید آنها را از راه انتزاع بیرون بکشیم تا بتوانیم آنها را درک کنیم.
جستجوی خصلتهای مشترک میتواند ذیل شرایطی عمل شناختی باشد که بیشترین اهمیّت را دارد. برای مثال در تاریخ بشر خیلی زود به این نکته آگاه شدیم که در مقایسۀ میان دو گاو و مثلاً سهسیب خصلت مشترکی وجود دارد که با کلمۀ "سه" بیان میشود. ساخت مفهوم عدد خود گامی مهم در بیرونرفتن از حوزۀ دنیای محسوسات است که ما را مستقیم احاطه کرده است و ورود در شبکهای از ساختارهای فکری است که ازنظر منطقی میتوان ادراک کرد. این گزاره هم که دو گردو و دو گردو باهم چهار گردو است، بازهم اگر کلمۀ "گردو" را با "نان" یا با هر شیء دیگری جایگزین کنیم، درست است. پس میتوانیم این گزاره را تعمیم دهیم و آن را به جامۀ انتزاع بیاراییم: دو و دو میشود چهار. این نتیجه کشف پراهمیّتی بود. شاید خیلی زود به توان نظمدهندۀ خاص مفهوم عدد پی برده باشیم و خود همین مفهوم به این کار کمک کرده باشد تا برای اعداد منفرد نشانههایی بیابیم یا تعبیری از آنها با همان نشانهها بهدست دهیم. از دیدگاه ریاضیات امروزی اهمیّت اعداد منفرد کمتر از اهمیّت عمل اصلی شمارش است. درست همین عمل است که سلسلۀ قطعنشدنی اعداد طبیعی را پدیدار میکند و با این سلسله آن واقعیّات ضمنیای را آشکار میکند که در نظریّۀ اعداد مطالعه می شود. با عمل شمارش آشکارا گامی مهم در راه انتزاع برداشتهایم؛ با عمل شمارش میتوان پای در راه ریاضیات و در علم ریاضی نهاد.
در همین جا میتوان پدیدهای را مطالعه کرد که بعدها هم در مراحل مختلف انتزاع در ریاضیات یا در علم جدید مکّرر به آن برخورد میکنیم و در سیر فکر انتزاعی در علم میتواند بهتقریبی همان "پدیدۀ دیرین" را نشان دهد – هرچندکه شاید گوته عبارت "پدیدۀ دیرین" را در اینجا بهکار نبرده باشد. شاید بتوان آن را بهتقریبی "شکوفایی ساختارهای انتزاعی" نامید. آن مفاهیمی که نخست از راه انتزاع از واقعیّات منفرد یا تجربههای پیچیده درست میشود، زندگی خاص خود را مییابد. آنها خیلی بیش از آنچه درآغاز دیده میشود، محتوای بیشتر و ثمربخشی بیشتری دارد. آنها در سیر بعدی خود آن توان نظمدهندۀ مستقّل خود را به ما نشان میدهد که انگیزهای بر ساخت صورتها و مفاهیم میشود، شناختی از ارتباط آن مفاهیم بهیکدیگر به ما منتقل میکند و در این راه به معنایی پایدار برجا میماند تا در تجربۀ خود دنیای پدیدارها را بفهمیم.
از مفهوم شمارش و از عملیّات سادۀ حساب که با آن مرتبط است، برای مثال بعدها حسابی پیچیده و نظریّۀای از اعداد، بخشی در دوران باستان و بخشی در دوران نو، بهوجود آمد که درواقع آن چیزی را بر ما آشکار میکند که با مفهوم عدد در همان آغاز معیّن شده بود. بعدها عدد و نظریّهای که بر مبنای نسبت اعداد بایکدیگر درست شده بود، این امکان را بهدست داد تا از راه اندازهگیری، فاصلهها را باهم مقایسه کنیم. درست از همینجا بود که هندسهای علمی توانست درست شود که ازنظر مفهومی از نظریّۀ اعداد فراتر میرفت. در این کوشش تا هندسه را از این راه بر نظریّۀ اعداد استوار کنیم، فیثاغورسیان خود در همان زمانها به دشواری نسبت گنگ فواصل برخورد کرده بودند و ناگزیر به گسترش حوزۀ عدد شده بودند. آنها ناچار شدند تا کموبیش مفهوم عدد گنگ را ابداع کنند. از همینجا بهبعد یونانیان بازهم به مفهوم پیوستار رسیدند و به آنچه بعدها زنون فیلسوف ذیل تناقضات خود به آنها دستیافته بود. در اینجا به دشواریهایی که این رشد از ریاضیات بههمراه داشت نمیپردازیم، بلکه بیشتر به آن غنایی در آن صورتهایی اشاره میکنیم که در مفهوم عدد بهطور ضمنی نهفته است و از آن برمیخیزد.
آنچه در فرایند انتزاع هم روی میدهد این است: آن مفهومی که در فرایند انتزاع ساخته میشود زندگی خود را مییابد؛ از آن مفهوم انبوهی از صورتها یا ساختارهای نظمدهندهای پدیدار میشود که انتظارش هم نمیرود، بهطوریکه این ساختارها بعدها حتّی در فهم ما از رویدادهایی که پیرامون ماست، بهنوعی از خود استواری نشان میدهد.
در همین پدیدۀ اوّلیّه چنانچه میدانیم مشکلاتی بروز میکند، که خود موضوع ریاضیات است. این نکته که در ریاضیات به شناختی اصیل میپردازیم، اصلاً جای شک ندارد. آمّا این شناخت، شناخت از چه چیز است؟ آیا در ریاضیات آن چیزی مانند واقعیّت عینی، یعنی چیزی که مستقّل از انسان هم به معنایی هست، وجود دارد، که ما آن را تشریح میکنیم، یا آیا ریاضیات تنها یکی از تواناییهای فکر انسان است؟ آیا قوانینی که ما از آن استخراج میکنیم، تنها اخباری دربارۀ ساختار فکر انسان است؟ من این مسئلۀ دشوار را هم درواقع نمیخواهم در اینجا باز کنم، بلکه تنها میخواهم آن چیزی را یادآوری کنم که خصلت عینی ریاضیات را نشان میدهد.
اینکه بر روی سیّارههای دیگری، مثلاً بر روی مرّیخ، یا درهرحال در منظومههای دیگری هم، حیات وجود داشته باشد، چندان غیرمحتمل نیست. و ما هم باید این امکان را بهحساب بیاوریم که بر روی اجرام سماوی دیگری هم موجودات زندهای وجود دارند که نزد آنها هم این توانایی وجود دارد تا انتزاعی فکر کنند، یعنی این توانایی درحدّی است که آنها مفهوم عدد را ساخته باشند. اگر چنین باشد، و اگر این موجودات به مفهوم عدد خود ریاضیاتی علمی را هم ملتصق کنند، در آنصورت این موجودات هم به همان گزارههای نظریّۀ اعداد میرسند که ما انسانها خود به آن رسیدهایم. حساب و نظریّۀ اعداد نزد آنها اصولاً نمیتواند چیز دیگری باشد جز آنکه نزد ماست، یعنی نتایج آنها باید با نتایج ما مطابقت داشته باشد. اگر ریاضیات مصداق خبری دربارۀ فکر انسان است، پس درهمهحال مصداق خبری در فکر فینفسه است، و آن هم فقط به فکر ریاضی محدود نمیشود. و تاجایی هم که اصولاً فکر وجود داشته باشد، باید ریاضی هم در آن به همان صورت باشد. این نتیجه را میتوانیم با نتیجۀ علمی دیگری مقایسه کنیم. بر روی سیّارات دیگری یا برروی اجرام آسمانی دیگری دور ازما، بهیقین همان قوانین طبیعی درست است که نرد ما درست است. و این هم تنها گمانی نظری نیست، بلکه با تلسکوپهای خود هم خیلی خوب میبینیم که در آنجا هم همان عناصر شیمیایی وجود دارد که نزد ما موجود است، و همان ترکیبهای شیمیایی را بایکدیگر درست میکند که نزد ما، و از همان ترکیب طیفی نور گسیل میکند. اینکه این خبر علمی که بر تجربه استوار است با خبر دیگری که دربارۀ ریاضیات دادیم، مرتبط باشد و در کجا با آن مرتبط است، نکتهای است که در اینجا به آن نمیپردازیم.
چند لحظهای دوباره به ریاضیات بر میگردیم، پیش از آنکه به سیر علم بنگریم. ریاضیات طیّ تاریخ خود همواره مفاهیم نو و جامع درست کرده است و همواره هم به مرحلۀ بالاتری از انتزاع رسیده است. حوزۀ عدد با اعداد گنگ و اعداد مختلط گسترش یافته است. مفهوم تابع راه را بر دنیای آنالیز عالی، و حساب دیفرانسیل و انتگرال گشود. مفهوم گروه هم بههمان اندازه در جبر، در هندسه، در نظریّۀ توابع ثمربخشی خود را نشان داد، و با این کار به این فکر نزدیک شد که شاید ممکن باشد تا در سطح بالاتری از انتزاع همۀ ریاضیات را با رشتههای بسیار متعدّدش ذیل دیدگاه واحدی منظّم کنیم و آن را بفهمیم. نظریّۀ مجموعهها چون زیرساختی انتزاعی برای همۀ ریاضیات گسترش یافت. دشواریهایی که با نظریّۀ مجموعهها پدیدار شد ما را سرانجام ناگزیر به برداشتن گامی از ریاضیات به منطق ریاضی کرد، که در سالهای بیست بهخصوص هیلبرت و همکارانش در گوتینگن آن را عملی کردند. دراینجا ناگزیر بودیم تا از پلّهای به پلّۀ دیگری برویم، زیرا آن مسائلی که در آن حوزۀ مضیق درآغاز مطرح میشد، حلّنشده باقی میماند و درهمهحال هم فهم آنها ممکن نبود. و این از راه پیوند این مسائل با مسائل دیگر در حوزههای گستردهتر بود که این امکان بر ما گشوده شد تا به نوع تازهای از فهم برسیم و انگیزهای شود تا مفاهیم جامع وسیعتری بسازیم. برای مثال وقتی متوجّه شدیم که اصل موضوعۀ توازی در هندسۀ اقلیدسی را نمیتوان اثبات کرد، هندسۀ نااقلیدسی را بهوجود آوردیم. امّا به فهم واقعی این مسئله زمانی برای بار اوّل رسیدیم که پرسشی کلّیتر مطرح کردیم: آیا میتوان اثبات کرد که این نظام در درون نظام موضوعیای هیچ ابهامی ندارد؟ و درست وقتی که پرسش را به این صورت مطرح کردیم، با اصل مسئله رودررو شدیم. و در پایان این سیردر زمان ما آن ریاضیاتی پدیدار شد که میتوانستیم دربارۀ مبانی آن تنها با مفاهیم بسیار انتزاعی حرف بزنیم، که در آنها بهنظر میرسید رابطه با هر چیز دلخواه دیگری که موضوع تجربه باشد، بهکلّی از دست رفته باشد. این جمله هم گویا منسوب به فیلسوف و ریاضیدان برتراند راسل است: "ریاضیات به آن چیزهایی میپردازد که دربارۀ آنها نمیداند که چه چیزی است، و خود ریاضیات هم از آن گزارههایی درست شده است که از آنها چیزی نمیدانیم که آیا خود آنها درست است یا نادرست." (توضیحی دربارۀ بخش دوم این جمله: تنها این را میدانیم که آنها از نظر صوری درست است، امّا این را نمیدانیم که آیا بهواقع موضوعهایی وجود دارد تا بتوان آنها را به این موضوعها ارجاع داد.) امّا دراینجا هم باید تاریخ ریاضیات تنها بهعنوان نمونه بهکار ما بیاید، یعنی از آن میتوانیم به جبر سیر انتزاع و جبر سیر یکپارچهسازی پیبرد. امّا باید از خودمان هم بپرسیم که آیا در علم هم چیزی شبیه به این روی داده است.
در اینجا میخواهم با آن علمی آغاز کنم که به دلیل موضوعش حیات است و از همه هم شاید کمتر انتزاعی باشد، یعنی زیستشناسی. در تقسیم پیشین این علم به جانورشناسی و گیاهشناسی، این علم در گسترۀ وسیع خود تشریحی از صورتهای بسیاری بود که حیات بر روی زمین رودرروی ما میآمد. علم هم در اینجا به کار مقایسۀ این صورتها با این هدف میپرداخت تا نظمی در آن انبوه تقریباً بیحساب نمودهای حیات در حوزۀ موجودات زنده برقرار کند و در پی قانونمندیهایی یا انتظامی در حوزۀ موجودات زنده برآید. همین جا بود که این پرسش بهخودیخود مطرح شد که این موجودات زندۀ متفاوت از هم را از چه دیدگاهی میتوان باهم مقایسه کرد، یعنی آن شاخصههای مشترک چه چیزی است که میتواند مبنای این مقایسه باشد. برای مثال مطالعۀ گوته دربارۀ دگردیسی گیاهان به همین کار نظر داشت. در همین جا بود که ناگزیر اوّلین گام در راه انتزاع برداشته شد. دیگر کسی ازهمان آغاز از خود دربارۀ موجودات زندۀ منفرد سؤال نمیکرد، بلکه دربارۀ کارکردهای حیاتی آنها، مانند رشد، سوختوساز، تکثیر، تنفّس، جریان خون و امثال آن میپرسید، که مشخّصۀ حیات بود. این کارکردها آن دیدگاههایی را دراختیار ما میگذاشت که بر اساس آنها میتوانستیم گونههای مختلف حیات را بهخوبی باهم مقایسه کنیم. این دیدگاهها هم مانند مفاهیم انتزاعی ریاضیات از خود ثمربخشیای بهدست میداد که دورازانتظار ما بود. این دیدگاهها کموبیش توان خاص خود در نظمدادن به حوزههای بسیار گستردۀ ریستشناسی را نشان داد. و همین شد که از مطالعۀ پدیدهها در توارث، نظریّۀ داروینی تکامل پدیدار شد که برای اوّلین بار وعدۀ تفسیر انبوه صورتهای مختلف حیات آلی بر روی زمین را ذیل دیدگاه واحد بزرگی میداد. مطالعۀ دستگاه تنفّس و سوختوساز هم ازسویی به پرسش دربارۀ فرایندهای شیمیایی در موجود زنده انجامید، بهطوریکه این مطالعات سبب شد تا این فرایندها را با فرایندهای شیمیایی در آزمایشگاه مقایسه کنیم. با این کار ارتباطی میان زیستشناسی و شیمی برقرار شد و درعینحال هم این پرسش مطرح شد که آیا فرایندهای شیمیایی در موجود زنده و در مادّۀ بیجان براساس قوانین طبیعی یکسانی جریان مییابد. بهاینترتیب پرسش دربارۀ کارکردهای زیستشناختی به این پرسش تغییر پیدا کرد که چگونه این کارکردهای زیستشناختی در طبیعت ازنطر مادی محقّق میشود. و تازمانی هم که توجّه ما به خود کارکردهای زیستشناختی دوخته شده بود، این شیوۀ مشاهده هنوز درست در آن دنیای فکریای میگنجید که از آنِ کاروس بود؛ آن پزشک و فیلسوفی که با گوته دوست بود و به ارتباط نزدیک میان رویدادی کارکردی در موجود زنده با فرایندهای روحی ناآگاه میاندیشید. امّا با این پرسش دربارۀ تحقّق مادی این کارکردها هم بهیکباره چارجوب زیستشناسی بهمعنای درست آن متلاشی میشود، چون حالا دیگر بر ما آشکار شد که زمانی فرایندهای زیستشناختی را بهواقع میتوان فهمید که فرایندهایی بهنوعی شیمیایی و فیزیکی متناظر با آن را هم ازنظر علمی تحلیل و تفسیر کرده باشیم. در این مرحلۀ بعدی انتزاع ازهمۀ ارتباطهای معنایی در زیستشناسی عجالتاً چشمپوشی میکنیم و فقط میپرسیم که چه فرایندهای فیزیکی- شیمیایی مرتبط با فرایندهای زیستشناختی در موجودی زنده عملاً جریان پیدا میکند. در زمان ما هم با ادامۀ حرکت در این راه به شناخت بسیار کلّی این روابط رسیدیم، که بهنظر میرسد همۀ فرایندهای حیاتی بر روی زمین را بهطور یکپارچه معیّن میکند که ما هم میتوانیم آنها را بهسادهترین صورتی در فیزیک اتمی بیان کنیم. عوامل توارثی را میتوان نمونهای خاص از این موارد نامید که انتقال آنها از موجودی زنده به موجودی زنده براساس قوانین شناختهشدۀ مندل صورت میگیرد. این عوامل ژنتیکی را بهطور آشکار آرایش شمار بزرگتری از چهار پارۀ مولکولی بر روی دو رشتۀ یک مولکول رشتهای بهطور مادی تدارک میکند که آن را اسید دزوکسیریبونوکلئیک مینامیم و در ساخت هستۀ سلّول اهمیّت زیادی دارد. گسترش زیستشناسی به شیمی و فیزیک اتمی درواقع تفسیر واحد پدیدههای بنیادی حیاتی را هم درمورد همۀ دنیای موجودات زنده بر روی زمین ممکن کرد. اینکه حیات موجود بر روی سیّارات دیگری هم، همین ساختارهای شمیایی و فیزیکی را ازنظر اتمی بهکار بگیرد، چیزی است که نمیتوان بهقطع دربارۀ آن اکنون حرفی زد، امّا محتمل است که پاسخ به این سؤال را در زمانی نهچندان دور بدانیم.
در شیمی هم همین سیر مانند زیستشناسی طی شده است، و من هم میخواهم از تاریخ شیمی دراینجا فقط سراغ واقعهای بروم که مشخّصۀ پدیدۀ "انتزاع و یکپارچهسازی" است، یعنی مفهوم ظرفیّت. شیمی با کیفیّت مواد سروکار دارد و به این پرسش میپردازد که چگونه موادی با کیفیّتی دادهشده به موادی با کیفیّتهای دیگری تبدیل میشود، چگونه میتوان مواد را باهم ترکیب کرد، ازهم جدا کرد، و چگونه میتوان مواد را تغییر داد. همینکه شروع کردیم تا ترکیب مواد را از نظر کمّی تحلیل کنیم، یعنی این سؤال مطرح شد که چقدر از هریک از عناصر شیمیایی مختلف در ترکیب مادّۀ خاصی وجود دارد، نسبتهایی را یافتیم که عدد درست بود. امّا در تصوّری که حالا از اتم داشتیم آن تصویر مناسبی را بهکار میگرفتیم که ذیل آن میتوانستیم ترکیب عناصر را مدّنظر قرار دهیم. بههمین سبب بنا را بر این قیاس شناختهشده گذاشتیم: وقتی کمی شن سفید را با شن قرمز مخلوط کنیم، از این مخلوط شنی بهدست میآید که رنگ قرمزش بنا به نسبت مخلوط روشنتر یا تیرهتر میشود. بر همین اساس هم ترکیبی شیمیایی از دو عنصر را نزد خود تصوّر کردیم که در آن بهجای دانههای شن، اتمها بود. امّا از آنجاییکه این ترکیب شیمیایی، که از عناصر سازندۀ خود درست شده است، در خواص خود، با خواص آن مخلوط شن که از دو نوع شن درست شده است، تفاوت دارد، این تصویر را پذیرفتیم که اتمهای مختلف درآغاز بهصورت گروههای اتمی درکنار هم قرار میگیرد، که ازاینپس بهعنوان مولکول، کوچکترین واحدهای آن ترکیب شیمیایی را بهدست میدهد. آن نسبتهای درست عناصر پایه در ترکیبهای مختلف را هم توانستیم با شمار اتمها در مولکول تفسیر کنیم. تجربه هم درعمل چنین تفسیری را مجاز میدانست و افزون بر آن هم اجازه میداد تا به اتمی منفرد آن شماری را که "ظرفیّت" نامیده میشود، نسبت دهیم، که امکان پیوند با اتمهای دیگر را نشان میدهد. امّا درآغاز هم بر ما کاملاً روشن نبود – و این هم همان نکتهای است که دراینجا برای ما اهمیّت دارد – که آیا باید ظرفیّت را نیرویی جهتدار نزد خود مجسّم کنیم یا خاصیّتی هندسی از اتم یا اصلاً چیز دیگری. مدّتها هم در بلاتکلیفی ماندیم که آیا اتم خود بهواقع ساختهای مادی است یا فقط تصّوری هندسی است که به کمک ما میآید تا از آن رویداد شیمیایی ازنظر ریاضی تصویری عاید خود کنیم. ذیل "تصویر ریاضی" دراینجا منظورمان این است که نشانهها و قواعد پیوند آنها بهیکدیگر، یعنی برای مثال ظرفیّت و قواعد ظرفیّتی با پدیدارها "یکریخت" به همان معنایی است که اگر مثلاً در زبان نظریّۀ گروهها بیان شود، در آن تبدیلات خطّی یک "بردار" با چرخش در فضای سهبعدی "یکریخت" است. اگر بخواهیم درعمل آن را بهکار گیریم و از زبان ریاضی هم دراینجا استفاده نکنیم، این به این معناست: میتوان از تصوّر ظرفیّت برای این کار استفاده کرد تا پیشبینی کنیم که چه ترکیبهای شیمیاییای میان عناصر دادهشدهای ممکن است. این نکته که آیا ظرفیّت بهواقع هم بههمان معنایی است که مثلاً نیرو یا شکلی هندسی بهواقع چنین است، مدّتها بیپاسخ ماند، چون تصمیم دربارۀ آن برای شیمی چندان اهمیّت نداشت. با این کار که در فرایند پیچیدۀ واکنش شیمیایی نگاه ما بیشتر به نسبتهای کمّی مخلوط دوخته شده بود، یعنی صرفنظرکردن از چیزهای دیگر با فرایند انتزاع، به مفهومی دست یافتیم که این امکان را برای ما فراهم کرد تا واکنشهای شیمیایی کاملاً مختلف را یکپارچه تفسیر کنیم و تاحدودی هم آنها را بفهمیم. بعدها، یعنی با فیزیک اتمی نو، آموختیم که چه نوعی از واقعیّت در پس مفهوم ظرفیّت نهفته است. حتّی امروز هم نمیتوانیم بهدرستی بگوییم که آیا ظرفیّت درواقع نیرویی یا مدار الکترونیای یا برشی در چگالی بار الکتریکی اتم است یا اصلاً فقط امکانی است ازایندست. این تردید در فیزیک امروزی اصلاً به خود مسئله مربوط نمیشود، بلکه فقط به بیان زبانی آن مربوط است که نقص آن را هم اساساً نمیتوانیم برطرف کنیم.
پس برای آنکه از مفهوم ظرفیّت به زبان انتزاعی بهصورت فرمول در شیمی امروزی برسیم، راهی میانبر رفتهایم که در آن این زبان انتزاعی به شیمیدان این امکان را میدهد تا در همۀ حوزههای شیمی به فهمی از محتوا و از نتیجۀ کارهای خود برسد.
آن جریانهایی از اطّلاعات، که شیمیدانی یا زیستشناسی ناظر، که بهکار تجربه میپردازد، گردآوری میکند، چون سیلی از طرح پرسشهای پیدرپی، که به فهم واحد اهتمام دارد و از همین راه هم به مفاهیم انتزاعی میانجامد، سرانجام بهخودیخود به حوزۀ گستردهتر فیزیک اتمی میپیوندد. ازاینپس چنین بهنظر میرسد گویی که فیزیک اتمی بهدلیل جایگاه مرکزیاش آنقدر جا دارد تا برای همۀ پدیدههای طبیعت، ساختاری اصولی بهدست دهد که همۀ آن رویدادهایی را میتوان به آن ارجاع داد که بر مبنای آن به پدیدهها میتوان نظم داد. امّا برای خود فیزیک، که دراینجا چون مبنای مشترکی در زیستشناسی و شیمی بهنظر میآید، این امر مسلّم نیست، زیرا پدیدههای فیزیکی بسیار مختلفی وجود دارد که ارتباط درونی آنها از همان آغاز بهچشم نمیآید. بههمین سبب هم اکنون باید بازهم به سیر فیزیک بپردازیم؛ و برای این کار هم عجالتاً نگاهی به سرآغاز فیزیک در زمانهای پیشین میافکنیم.
درآغاز علم باستان، چنانچه میدانیم، دانش فیثاغورسیان قرار دارد که بنابرآنچه ارسطو نقل میکند، "اشیاء همان اعداد است". اگر بخواهیم نگاه ارسطو به نظریّۀ فیثاغورسیان را تفسیر امروزی کنیم، باید بگوییم که منظور این است که میتوان اشیاء را، یعنی رویدادها را منظّم کرد و تا آنجایی فهم کرد که با صورتهای ریاضی مرتبط است. امّا به این ارتباط نباید چون عمل دلبهخواه قدرت شناخت خود بنگریم، بلکه باید آن را چیزی عینی بدانیم. برای مثال گفنه میشود که "اعداد وجود جوهری اشیاء است" یا همۀ آسمان یکتایی و عدد است". و مسلّم است که در اینجا هم نظم جهان بهطورمطلق منظور است. جهان در فلسفۀ باستان، دنیای نظم است و نه دنیای بینظمی. این فهم از جهان که بهاین ترتیب بهدست آمده است هنوز چندان انتزاعی نیست. برای مثال هم مشاهدات نجومی را با مفهوم مدار تفسیر میکردیم. ستارگان بر روی دایره میگردند. دایره هم بهدلیل تقارن زیادش شکل کامل خاصی است؛ حرکت دایروی هم نشان از همین دارد. برای تجسّم حرکت پیچیدۀ سیّارات هم باید چندین حرکت دایروی را، یعنی چندین فلک و فلک تدویر را بهیکدیگر بیفزاییم تا بتوانیم آن مشاهدات را بهتر بنمایانیم. امّا برای آن میزان دقّتی هم که در آن زمان دستیافتنی بود، همین میزان کاملاً کفایت میکرد. خورشیدگرفتگی و ماهگرفتگی را هم با همان نجوم بطلمیوسی کاملاً میتوانستیم پیشبینی کنیم.
با آغاز دوران نو، فیزیک نیوتونی این فکر دوران باستان را با پرسشی رودررو کرد: آیا حرکت ماه به دور زمین با حرکت سنگ درحال سقوط یا حرکت سنگی که پرتاب شده است، چیز مشترکی دارد؟ این کشف که دراینجا وجه اشترکی وجود دارد، که میتوان نگاه خود را بدان دوخت، درحالیکه از همۀ تفاوتهای ریشهدارتر دیگر چشمپوشی کنیم، یکی از پردامنهدارترین رویدادها در تاریخ علم بهحساب میآید. این وجه اشتراک را ساخت مفهوم "نیرو" بر ما آشکار کرد، که بر تغییر "اندازۀ حرکت" جسم تأثیر میگذارد، که در اینجا ازقضا نیروی ثقل است. اگرچه این مفهوم نیرو بازهم از تجربۀ حسّی برمیآید، مثلاً از احساسی که از بلندکردن بار سنگینی در ما بهوجود میآید، ولی در اصول پیشفرض نیوتونی چیزی انتزاعی است، یعنی با تغییر اندازۀ حرکت، و بدون ارجاع به این دریافتهای حسّی تعریف میشود. با مفاهیم اندک دیگری مانند جرم، سرعت، اندازۀ حرکت، نیرو نزد نیوتون نظام بستهای از اصول موضوعه میسازد، که ضمن چشمپوشی از همۀ دیگر خصوصیّات اجسام، در کار پرداختن به همۀ فرایندهای حرکتی مکانیکی کفایت میکند. این نظام اصول موضوعی، چنانچه میدانیم، مانند مفهوم عدد در تاریخ ریاضیات در زمانهای بعد ثمربخشی بسیار زیادی از خود نشان داد. در مدّتی بیش از دویست سال ریاضیدانان و فیزیکدانان از این فهم نیوتون، یعنی همان که در آن شکل ساده در مدرسه ذیل "جرم X شتاب = نیرو" آموختهایم، نتایج تازه و گفتنی بهدست آوردند. اگرچه نیوتون خود به نظریّۀ حرکت سیّارات پرداخت، این موضوع را بعدها نجوم گستراند و آن را پالایش کرد. حرکت ژیروسکوپی هم مطالعه و تبیین شد، مکانیک سیّالات و مکانیک اجسام کشسان هم گسترش یافت، و بر مشابهتهای میان مکانیک و نورشناخت هم ازنظر ریاضی کار زیادی صورت گرفت. در همینجا ناگزیر دو دیدگاه اهمیّت بیشتری یافت. اوّل: وقتی پرسش دربارۀ وجه عملگرای علم بود، یعنی مثلاً مکانیک نیوتونی را در کاراییاش در پیشبینیهای نجومی با نجوم دوران باستان مقایسه میکردیم، فیزیک نیوتونی، دستکم در آغاز کارش، با نجوم باستان چندان تفاوتی نداشت. اساساً هم میتوانستیم از راه پوشش مدارهای تدویر و مدارهای حامل بریکدیگر حرکت سیّارات را با دقّت دلخواه نشان دهیم. پس آن قدرت باوربرانگیز فیزیک نیوتونی درآغاز ریشه در کارایی عملی آن نداشت، بلکه بر این واقعیّت استوار بود که رویدادهای مختلف را یکپارچه بر ما مینمود و توضیحی واحد از آنها ارائه میداد؛ و این ناشی از آن نیرویی بود که از صورتبندی نیوتون برمیخاست. دوم آنکه: اگرچه از این صورتبندی توانستیم در سدههای بعد حوزههای تازهای در مکانیک، در نجوم، در فیزیک را گسترش دهیم، هرچند بر این گسترش کارهای علمی مهمی از دستهای از پژوهشگران لازم بود، امّا نتیجۀ آن کارها همگی در دل صورتبندی نیوتون قرار داشت، باآنکه درنگاه نخست چنین چیزی به چشم نمیآمد. و این درست مانند همان مفهوم عدد بود که بهطور ضمنی همۀ نظریّۀ اعداد را در خود دارد. و حتّی اگر موجودات صاحبهوش دیگری از سیّارات دیگری صورتبندی نیوتون را نقطۀ آغاز تفکّرات علمی خود قرار دهند، آنها بازهم به همان پاسخها در جواب همان پرسشها میرسند. پس تا اینجا بازهم در سیر فیزیک نیوتونی موضوع آن "رشدی از مفاهیم انتزاعی" مطرح است که در آغاز این سخنرانی حرف از آن بود.
امّا درست در سدۀ نوزدهم بود که صورتبندی نیوتون نشانههایی از خود بروز داد که آنقدر ازنظر محتوایی توان ندارد تا برای همۀ پدیدههایی موردمشاهده صورتهای ریاضی را استخراج کند. پدیدههای الکتریکی، برای مثال، که از زمان کشف گالوانی، ولتا و فارادی در مرکز توجّه فیزیکدانان قرار داشت، در نظام مفهومی مکانیک نیوتونی نمیگنجید. فارادی بههمین سبب باتکیه بر نظریّۀ اجسام کشسان مفهوم میدان نیرو را ساخت که میتوان تغییرات زمانی آن را مستقّل از حرکت اجسام مطالعه کرد و توضیح داد. برپایۀ این صورتبندیها بعدها نظریّۀ ماکسولی پدیدههای الکترومغناطیسی، و از آن نظریّۀ نسبیّت اینشتین، و سرانجام فیزیک میدان عمومی گسترش یافت که انتظار اینشتین از آن این بود تا بتوان همۀ فیزیک را بر آن بنا کرد. به جزئیّات این سیر نمیتوان دراینجا پرداخت. آنچه برای تأملّات ما در اینجا اهمیّت دارد تنها این نکته است که فیزیک درپی این تحوّلات درآغاز سدۀ ما بههیچوجه یکپارچه نبود. دربرابر اجسام مادّی که حرکتشان در مکانیک مطالعه میشد، آن نیروهای درحالحرکتی قرار داشت، که بهعنوان میدانهای نیرو واقعیّت خاص خود با قوانین طبیعی خود را مینمایاند. میدانهای نیروی مختلف هم بدون پیوند بایکدیگر درکنار هم بود. به نیروهای الکترومغناطیسی و گرانش، که از مدّتها پیش بر ما شناخته شده بود، و به نیروهای شیمیایی والانسی در آن سالهای دهههای پایانی بازهم آن نیروهایی پیوست که در هستۀ اتم بود و آن برهمکنشهایی که در واپاشی اتمی پرتوزا چیز مهمّی به حساب میآمد.
بهسبب این تصاویر روشن متفاوتازهم و انواع مختلف نیروهای مجزّاازهم پرسشی مطرح شد که علم نمیتوانست به آن بپردازد؛ چون عقیدۀ ما این بود که طبیعت دستآخر نظمی واحد دارد، که همۀ پدیدهها سرانجام براساس قوانین طبیعی واحدی جریان پیدا میکند. پس باید هم دستآخر این کار ممکن باشد تا آن ساختاری را آشکار کنیم که در همۀ حوزههای فیزیکی مختلف مشترک است و در بنیان آنها قرار دارد.
به این هدف، فیزیک اتمی نو دوباره با ابزار انتزاع و از راه ساخت مفاهیم جامع نزدیک شد. آن تصاویری که بهظاهر بایکدیگر متناقض بود، که در تفسیر تجربهها در فیزیک اتمی پدیدار میشد، عجالتاً کارشان به اینجا انجامید تا مفهوم "امکان" را، تا مفهوم "واقعیّت بالقوّه" را فقط هستۀ آن تفسیر نظری قرار دهیم. با این کار تقابل میان ذرّات مادی در فیزیک نیوتونی و میدان نیرو در فیزیک ماکسول-فارادی از میان رفت. هردوی اینها صورتهای ممکن پدیدههایی از یک واقعیّت فیزیکی است. تقابل میان نیرو و مادِّه هم در اینجا دیگر مفهوم خاص خود را از دست داد. مفهوم انتزاعی پربار واقعیّت بالقوّۀ هم ثمربخشی فوقالعادهای از خود نشان داد. بههمین سبب تفسیر اتمی پدیدههای زیستشناختی و شیمیایی در فیزیک برای اوّلینبار از راه آن امکانپذیر شد. آن پیوندی هم که در میدانهای نیروی متفاوت به دنبالش بودیم در آن دهههای پایانی بهسادگی از راه تجربه پدیدار شد. به هر میدان نیرویی هم بهمعنای آن واقعیّت بالقوّه، نوع معیّنی از ذرّات بنیادی مطابقت میکند: به میدان الکترومغناطیسی، کوانتوم نور یا فوتون مطابقت دارد. به نیروهای شیمیایی در حدودی الکترونها مطابقت دارد، به نیروهای هستۀ اتمی مزونها مطابقت دارد و الیآخر. به هنگام آزمون با ذرّات بنیادی این نکته هم آشکار شد که بههنگام برخورد ذرّات بنیادی با حرکت بسیار تند بهیکدیگر ذرّات بنیادی تازهای از همان نوع پدیدار میشود، و چنین بهنظر میرسد که اگر تنها بههنگام برخورد ذرّات بایکدیگر آنقدر انرژی برای ساخت ذرّات تازه دراختیار باشد، ذرّات بنیادیای از هر نوع دلخواهی میتواند تولید شود. دربارۀ آن ذرّات بنیادی متفاوت میتوانیم اینطور بگوییم که همۀ آنها از یک جنس درست شده است – این جنس را هم میتوانیم انرژی یا مادّه بنامیم -، یعنی آنها بهیکدیگر تبدیل میشود. پس میدانهای نیرو هم میتواند بهیکدیگر تبدیل شود؛ ارتباط درونی آنها را هم میتوان در تجربه بهطور مستقیم دید. پس آنچه برای فیزیکدان بازهم باقی میماند این است که به کار صورتبندی آن قوانین طبیعیای بپردازد که براساس آنها تبدیل ذرّات بنیادی محقّق میشود. این قوانین باید به زبان ریاضی دقیقی و الزاماً هم به زبانی انتزاعی آن چیزی را بنمایاند یا از آن تصویری بهدست دهد که در تجربه مشاهده می شود. پس باید حلّ این مشکل هم با آن مجموعۀ اطّلاعاتی که هرروز بیشتر میشود، که فیزیک تجربی از راه کار با دقیقترین ابزرهای فنّی در اختیار ما میگذارد، چندان هم دشوار نباشد. درکنار آن مفهوم "واقعیّت بالقوّه" که به مکان و زمان ارجاع میدهد، بهنظر میرسد که بهخصوص این خواسته اهمیّت داشته باشد که کنش نمیتواند سریعتر از سرعت نور انتشار یابد. آنچه برای این صورتبندی ریاضی برجا میماند، سرانجام ساختاری نظری از گروههاست، کلّی از الزامات تقارن است، که با صورتبندی بسیار سادۀ ریاضی میتوان نمایاند. اینکه آیا این ساختار بر نمایش آزمون تکافو میکند، بازهم چیزی است که فرایند "گسترش" بعدی آن بر ما آشکار میکند، که از آن بهدفعات حرف زدیم. امّا جزئیّات آن برای مطالعاتی که ما در نظر داریم اهمیّت ندارد. اساساً بهنظر میرسد که ارتباط حوزههای فیزیکی مختلف را تجربیّات ما در دهسال اخیر روشن کرده باشد. عقیدۀ ما این است که ساختار فیزیکی واحد طبیعت را در کلّیات آن شناختهایم.
در همینجا هم باید به آن محدودیّتی از فهم طبیعت، که از این راه به دست میآید، اشاره کنیم که ماهیّت انتزاع بر آن استوار است. و حالاکه عجالتاً از بسیاری از مهمترین جرئیّات بهسود آن شاخصهای چشمپوشی میشود که انتظام رویدادها از آن راه حاصل میشود، پس بهخودیخود هم خود را به کار بیشتر بر روی ساختاری بنیانی محدود میکنیم، یعنی نوعی استخوانبندی که ازآغاز از راه افزودن انبوه چشمگیری از دیگر جزئیّات میتواند تصویری واقعی شود. آن رویداد و آن ساختار بنیادی بهطور کلّی آنچنان در ارتباط بایکدیگر درگیر هم است که آن را در جزئیّات اصلاً نمیتوان دنبال کرد. و فقط هم در فیزیک است که دستکم آن رابطۀ میان مفاهیم، که بهکمک آنها میتوان رویدادها را بهطور مستقیم تشریح کرد، و آنهایی که در صورتبندی قوانین طبیعی پیش میآید، بهطور گسترده تبیین میشود. در شیمی به این کار بهمیزان بسیار کمی توفیق یافتیم، و در زیستشناسی هم در جاهای انگشتشماری تازه شروع به فهمیدن کردیم، مانند فهم از آن مفاهیمی که از شناخت مستقیم حیات بر میآید، که ارزش خود را بدونمحدودیّت حفظ میکند تا خود را با آن ساختارهای اساسی سازگار کند. باوجود همۀ آنچه گفتیم، آن بینشی که از راه انتزاع بهدست میآید، تاحدودی شبکهای از مختصّات طبیعی را به ما انتقال میدهد، که رویدادها به آن ارجاع میکند، و از همانجا هم نظموترتیب پیدا میکند. آن فهمی از جهان که به این شیوه بهدست میآید، رفتارش دربرابر آن دانشی که دراصل به آن امید بسته بودیم و با جدیّت در پیاش بودیم، مانند آن دورنمایی است که از آن هواپیمایی به چشم میآید که در ارتفاع بسیار بالا پرواز میکند، و آن منظرهای که خود هنگام گردش در آن و زندگی در همان جا میبینیم.
اکنون به همان پرسشی باز میگردیم که درآغاز مطرح کردیم. حرکت بهسوی انتزاع در علم بر ضرورت اهتمام به پرسش دربارۀ فهم یکپارچه، بر تداوم پرسش، استوار است. گوته، که خود مفهوم "پدیدۀ آغازین" را وضع کرده بود، در اینباره یکبار شکوه میکند. او در نظریّۀ رنگ مینویسد: "اگر حتّی آن پدیده را یافته باشیم، بازهم آن درد برجا میماند که نخواهیم آن را بهعنوان چنین پدیدهای بشناسیم، که بازهم درپس آن و در ورای آن درپی چیز دیگری باشیم، زیراکه باید بازهم دراینجا به محدودیّت در مشاهده اعتراف کنیم." گوته بهدرستی احساس میکرد، که اگر به پرسشهای خود ادامه دهیم، از برداشتن گام در راه انتزاع ناگزیریم. و آنچه با کلمۀ "ورای آن" به آن اشاره میشد، همان مرحلۀ بالاتر انتزاع بود. گوته میخواهد از این کار حذر کند؛ باید به محدودیّت در مشاهده معترف شویم، از آن فراتر نرویم، زیراکه در پس این محدودیّت، مشاهده ممکن است، و فضا برای آن فکر سازنده، که از تجربۀ حسّی مستقّل است، باز میشود. این فضا بیش از هرچیز دیگر بازهم برای گوته غریبه ماند و عجیب، زیراکه بیکرانی آن فضا سبب هراسش میشد. آن پهنۀ بیکرانی که در اینجا دیده می شود، نظر اندیشمندان دیگری جز گوته را بهسوی خود کشید. این جمله هم از نیچه است: "آنچه انتزاعی است برای برخی کاری صعب است، – و برای من در روزهای خوش، سرمستی و شادمانی است." امّا آن کسانی که به طبیعت میاندیشند، بازهم پرسش میکنند، چون میخواهند دنیا را در تمامیّت آن درک کنند، ساختار یکپارچۀ آن را بفهمند. بههمین منظور هم مفاهیم جامعتری میسازند، که ارتباط آنها با تجربۀ حسّی مستقیم را تنها بهدشواری میتوان بازشناخت – چون در آن، وجود چنین ارتباطی پیششرطی لازم بر این است که انتزاع اصلاً فهم از جهان را بر ما ممکن میکند.
امّا حالاکه به این فرایند در حوزۀ علم، امروز میتوانیم در مسیرهای طولانی بنگریم، شاید در پایان این چنین مشاهدهای بهدشواری بتوانیم دربرابر آن هوسی بایستیم تا نگاهی کوتاه به دیگر حوزههای زندگی معنوی بیفکنیم، به هنر و دین بیفکنیم و از خود بپرسیم که آیا در آنجا هم فرایندهای مشابهی جربان داشته است یا هنوز هم جریان مییابد.
در حوزۀ هنرهای تجسمّی برای مثال کموبیش مشابهتی میان آن چیزی به چشم میآید که در سیر سبکی هنری بر اساس صورتهای بنیادی ساده روی میدهد و آن چیزی که دراینجا گسترش ساختارهای انتزاعی نامیده میشود. و دراینجا هم درست مانند علم احساس ما این است که با آن صورتهای اساسی – برای مثال در معماری رومی با مربّع و نیمدایره – امکان تزئین و تجهیز، صورتهای بهتر برای زمانهای بعد، وسیعاً تدارک میشود، یعنی آنکه تکامل سبک بیشتر مربوط به رشد آن است تا نوآوری. یک ویژگی بسیار مهم مشترک هم این بود که کسی درپی ابداع این صورتهای اساسی نبود، بلکه تنها در فکر کشف آنها بود. آن صورتهای اساسی عینیّتی اصیل داشت. در علم، آنها باید امرواقع را بنمایاند، در هنر محتوای زندگی دورانها را بیان کند. و ذیل شرایط مساعد هم میتوان دست به این اکتشاف زد که صورتهایی وجود دارد که میتواند این کار را بکند؛ و این صورتها هم چیزی نیست که کسی آنها را خود بهسادگی بسازد.
آنچه دشوارتر است تا دربارۀ آن داوری کنیم، این گمان است که گاهوبیگاه بر زبان میاوریم که انتزاع در هنر امروزی عللی مشابه با انتزاع در علم امروزی دارد، که این با آن بهنحوی ازنظر محتوایی خویشاوند است. اگر مقایسه دراینجا درست باشد، این بدین معنی است که: هنر امروزی از این راه که از پیوند مستقیم با تجربۀ حسّی چشمپوشی میکند، این امکان را بهدست آورده است تا آن ارتباطهای جامعتری را هم بنمایاند و هم روشن کند، که در هنر دیروز نمیتوانسته است بیان شود. هنر امروزی میتواند یکپارچگی جهان را بهتر از هنر دیروز ارائه دهد. اینکه چنین تفسیری درست باشد، چیزی است که من نمیتوانم دربارۀ آن به تصمیمی برسم. امّا گاهی هم سیر هنر امروزی طور دیگری تفسیر می شود: انحلال نظامهای پیشین، برای مثال پیوندهای دینی در زمان ما، بازتابش در هنر، در انحلال صورتهای سنّتی دیده میشود، که از آنها تنها عناصر انتزاعی منفردی برجا مانده است. اگر این تفسیر درست باشد، پس ارتباطی هم با انتزاع در علم امروزی دیده نمیشود؛ چون انتزاع در علم بهواقع آن بینش به ارتباطهای وسیعتر است که نصیب ما شده است.
شاید هم دراینجا بجا باشد تا بازهم به مقایسهای در حوزۀ تاریخ دست بزنم. این نکته که انتزاع از کوششهای ما در فهم از یکپارچگی، از پرسش بیشتر، پدید میآید، چیزی است که بهروشنی در یکی از مهمترین رویدادها در تاریخ دین دیده میشود. مفهوم خدا در دین یهود دربرابر تصوّر از خدایان مختلف در طبیعت، که آثارشان در جهان را مستقیماً میتوان دید، به سطح عالیتری از انتزاع رسیده است. و یکتایی آثار خداوندی را فقط در این سطح میتوان دید. نزاع نمایندگان دین یهود با عیسی مسیح، به قول مارتین بوبر، نزاعی بر سر حفظ دستنخوردگی آن انتراع بود، بر سر آن ادّعا بود که زمانی به آن سطح عالی دست یافته بود. و درمقابل آن، عیسی مسیح ناگزیر بود بر این خواسته اصرار کند که انتزاع نباید خود را از زندگی رها کند، که انسان، حتّی اگر تصوّرات فهمیدنی از خدا وجود نداشته باشد، باید خود را مستقیم دربرابر آثار خداوندی در جهان بگذارد. و این نکته که با این کار دشواری اصلی هر انتزاعی بر ما ترسیم میشود، بر ما در تاریخ علم بسیار آشناست. هر علمی که احکامش را نتوان در طبیعت بهعین آزمود، بیارزش خواهد بود. هر هنری، که دیگر نتواند انسان را بهحرکت وادارد، بر انسان دیگر نتواند معنای وجودیاش را آشکار کند، بیارزش خواهد بود. امّا این هم چندان منطقی نخواهد بود که دراینجا نگاه خود را خیلی هم به آن دوردستها بدوزیم، زیراکه در اینجا حرف تنها بر سر این است تا سیر انتزاع در علم امروزی را بفهمیم. پس باید دراینجا به این نتیجه رضایت دهیم که علم امروزی به شیوهای طبیعی در چارچوب معنایی بزرگی جایی مییابد که از این راه پدیدار می شود که انسان به پرسش ادامه میدهد، که این کار آن صورتی است که در آن انسان در چالش با جهانی است که در پیرامون خود دارد، تا انتظام یکتای آن را دریابد و در آن انتظام روزگاز بگذراند.
1- سخنرانی در جلسۀ اهداء نشان شایستگی در علم و هنر در بن در سال 1960. انتشار نخستین در: گفتارها و اندیشهها، جلد چهارم، هایدلبرگ (انتشارات لامبرت اشنایدر) 1962، صفحات 141تا 164.
* * * *
ورنر هایزنبرگ: آنسوی مرزها (فهرست مطالب نسخۀ فارسی)
(شمارهها به نسخۀ آلمانی برمیگردد. به رنگ آبی: موجود بودن نسخۀ فارسی )
پیشگفتار: ص ۷
بخش اوّل: شخصیّتها
• کارهای علمی آلبرت اینشتین: ص ۱۳
• کشف پلانک و پرسشهای اساسی نظریّۀ اتمی: ص ۲۰
• نگرش فلسفی ولفگانگ پاؤلی: ص ۴۳
• خاطرههایی از نیلس بور از سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۷: ص ۴۳
بخش دوم: فیزیک در حوزۀ گستردهتر
• مفهوم “نظریّۀ پایانیافته” در علم جدید: ص ۷۳؛ بنگرید به: ورنر هایزنبرگ: مفهوم نظریّۀ کامل http://www.najafizadeh.ir/?p=2339
• سخنرانی در جشن صدمین سال دبیرستان ماکس در مونیخ در تاریخ سیزدهم ژوئیّۀ ۱۹۴۹: ص ۸۱
• فهم از طبیعت در فیزیک امروزی: ص ۹۵
• فیزیک اتمی و قانون علیّت: ص ۱۱۴
• سخنرانی در جشن هشتصدمین سال شهر مونیخ (۱۹۵۸): ص ۱۲۸
• علم و فنّاوری در رویدادهای سیاسی زمان ما: ص ۱۴۷
• انتزاع در علوم جدید: ص ۱۵۱
• وظایف و مسائل امروزی در پیشبرد پژوهشهای علمی در آلمان: ص ۱۷۱
قانون طبیعت و ساختار مادّه: ص ۱۸۷
• طبیعت از نگاه گوته و دنیای علم و فنّاوری: ص ۲۰۷
• گرایش به انتزاع در هنر و علم جدید: ص ۲۲۷؛ بنگرید به: http://www.najafizadeh.ir/?p=2509?hlsrchورنر هایزنبرگ گرایش به انتزاع در هنر و علم جدید=
• تغییر انگارههای فکری در سیر پیشرفت علم: ص ۲۳۹
• مفهوم زیبایی در علوم دقیق: ص ۲۵۲؛ بنگرید به: http://www.najafizadeh.ir/?p=2485?hlsrch =ورنر هایزنبرگ مفهوم زیبایی در علوم دقیق
• آیا فیزیک به پایان کار خود رسیده است؟: ص ۲۷۰
• علم در مدارس عالی امروزی: ص ۲۷۸
حقیقت علمی و حقیقت دینی: (سخنرانی ورنر هایزنبرگ در فرهنگستان کاتولیک باواریا، به هنگام دریافت جایزۀ رومانو گواردینی، در بیستوسوّم مارس ۱۹۷۳) ص ۲۹۹؛
اعلام: ص ۳۱۶
Werner Heisenberg: Schritte über Grenzen: Inhaltsverzeichnis
ورنر هایزنبرگ: آنسوی مرزها (فهرست مطالب نسخۀ آلمانی)
Vorwort 7
I Persönlichkeiten
• Albert Einsteins wissenschaftliches Werk 13
• Die Plancksche Entdeckung und die philosophischen Grundfragen der Atomlehre 20
• Wolfgang Paulis philosophische Auffassungen 43
• Erinnerungen an Niels Bohr aus den Jahren 1922-1927 52
II Physik im weiteren Bereich
• Der Begriff „abgeschlossene Theorie“ in der modernen Naturwissenschaft 73
• Rede zur 100-Jahr-Feier des Max-Gymnasium in München am 13.7.1949 81
• Das Naturbild der heutigen Physik 95
• Atomforschung und Kausalgesetz 114
• Festrede zur 800-Jahr-Feier der Stadt München (1958) 128
• Naturwissenschaft und Technik im politischen Geschehen unserer Zeit 147
• Die Abstraktion in der modernen Naturwissenschaft 151
• Heutige Aufgaben und Probleme bei der Förderung wissenschaftlicher
• Forschung in Deutschland 171
• Das Naturgesetz und die Struktur der Materie 187
• Das Naturbild Goethes und die technisch-naturwissenschaftliche Welt 207
• Die Tendenz zur Abstraktion in moderner Kunst und Wissenschaft 227
• Änderungen der Denkstruktur im Fortschritt der Wissenschaft 239
• Die Bedeutung des Schönen in der exakten Naturwissenschaft 252
• Abschluss der Physik? 270
• Naturwissenschaft in der heutigen Hochschule 278
• Naturwissenschaftliche und religiöse Wahrheit 299
Personenregister 316
Anders, Günther 234
Archimedes 271
Aristarchos von Samos 248
Aristoteles 29, 35, 115, 161,256—259,267, 300, 309,
Ascoli, R. 36
Bach, Johann Sebastian 92, 235
Bayer, Adolph von 133
Beethoven, Ludwig van 13
Bellarmin, Roberto 308
Bessikovic 6o
Bismarck, Otto, Fürst von 292 f.
Bjerrum, Niels 68.
Böhme, Jakob 47
Bohr, Harald 60 f.
Bohr, Niels 24, 29, 31 33, 48 f., 52—70,101, 119 f.
Boltzmann, Ludwig 74, 118, 136
Born, Max 29, 56, 61, 66, 68
Bothe, Walter 65
Boyle, Robert 117
Brecht, Bertolt 312
Broglie, Louis—Victor de 29, 61, 68,76
Brown, Robert 13
Buber, Martin 169
Burckhardt, Carl Jacob 146 f., 292
Caccini, Tommaso 307
Cäsar, Gaius Julius 91
Cartesius, siehe Descartes
Carus, Carl Gustav 158
Castelli, Benedetto 307
Chiewitz, O. 68
Columbus siehe Kolumbus
Compton, Arthur Holly 56
Corinth, Lovis 143
Crick, Francis H. 223
Darwin, Charles 50, 157
Demokrit 22 f., 31, 88 f., 99, I 16, 187 f.,19o—192,194, 197, 200, 203, 255
Descartes, René (Cartesius) 29 f., 89,111
Dirac, Paul A. M. 29, 35 f., 38, 61, 66,68
Dostojewski, Fjodor Michailowitsch 299, 305 f.
Dschuang Dsi 105, 108
Dürer, Albrecht 128
Ehrenfest, Paul 69
Einstein, Albert 13-19, 25, 27, 32, 34,68f.,75,119,124f.,164, 200, 213, 242, 244—246,248
Euklid 17, 85f.,156
Faraday, Michael 58, 78, 164 f., 240,247s 173
Fischer, Hans I 33
Fludd, Robert 46
Foster, J. S. 62
Fraunhofer, Joseph von 133
Freyer, Hans 93
Galilei, Galileo 39, 96, 195, 202, 210f.,259, 199—301, 307—311, 313
Galvani, Luigi 164, 273
Gassendi, Pierre 89
Geiger, Hans 6;
George, Stefan 138, 145
Gibbs, Josiah Willard 58, 118, 241, 247,271
Goethe, Johann Wolfgang Von 153,157 f.,167, 207—226, 228 f., 252, 311
Guardini, Romano 299 f., 305 fi
Gürsey, F. 37, 4o
Hahn, Otto 12;
Hardy, Godfrey Harold 60 f.
Haydn, Joseph 92
Hegel, Georg Wilhelm Friedrich 202
Heigel, Karl Theodor, Ritrer von
Heisenberg, Annie 65
Heisenberg, August 63, 252 f.
Heller, Erich 217
Heraklit 34, 189
Herglotz, Gustav 143
Hertz, Heinrich 245, 273
Hilbert, David 35, 40, 156
Hölderlin, Friedrich 92
Humboldt,, Wilhelm von 280 f., 296 f.
Huxley, Aldous 216, 289,198
Huygens, Christiaan 16
Ibsen, Henrik 138
Jaspers, Karl 208
Jolly, Philip von 270
Jordan, Pascual 29, 61, 66, m
Jung, Carl Gustav 45, 50, 264, 266 f.
Kamlah, Wilhelm 97
Kandinsky, Wassily 138, 142
Kant, Immanuel 3c, 49, 115, 222
Keller, Gottfried 134 l., 138
Kepler,_lohanncs 42, 44—46, 73, 96, 144,259, 264—268, 300 f., 311, 313
Kerner, Justinus 134
Klein, Oskar 68
Kleist, Heinrich von 92
Kolumbus, Chrisroph 93
Kopernikus,Nikolaus 4;,1l2,266f.,300 f., 307—309, 311 f,
Karlel, F. 36
Kotzebue, August von 292
Kramers, Hendrik Antony 52—5 8, 60f.,65, 68
Kronecker. Leopold 253
Laplace, Pierre Simon, Marquis de 74,115
Laue, Max von 242, 245
Lee, Tsuang-Dao 36
Leonardo da Vinci (Lionardo) 13
Leukipp 88, 116, 187 f., 19o—192, 197
Liebig, Justus von 133, 136
Lionardo siehe Leonardo da Vinci
Lorentz, Hendrik Anroon 14, 4o, 68,201, 246
Lorenz, Konrad 79
Lorini 307
Ludwig 1., Kénig von Bayern I41
Ludwig 11., Kénig von Bayern 136,14
Luther, Martin 250
Maar 62
Mach, Ernst 3o
Mackc, Augusr 138
Mao Tsetung 28
Marc, Franz 138,142
Marx, Karl 94
Maximilian 11., König von Bayern 133,136, 141
Maxwell, James Clerk 74f.,77,164f.246 f.
Mendel, Gregor 158
Michelson, Albert Abraham i4, 146
Miller, Oskar von 134
Miller, Heinrich 36
Mozart, Wolfgang Amadeus 92 f., 128
Müller, Friedrich von 137
Newton, lsaac 15,20,24,39,41,73~78,86, 96—98,109f., 115, 118f., 125,162f.,165,195f., 207, 2105f., 213,215—218, 239-141, 24 3—247, 260,262 f.. 267'. 271—273, 275;,300f.
Nietzsche, Friedrich 167, 254, 2.98
Nostradamus (Michel de Notredame) 212
Ohm, Georg Simon 136
Oncken. Hermann I36
Parmenides 22, 190, 254
Paul V., Paps: (Camillo Borghese) 308
Pauli,WoIfgang 35, 37,46,43—51, 53,67—69, 73, 264—266, 268, 313
Paur, H. 91
Phidias 92
Planck, Max 16, 20—42, 63 f., 68, 90,118 f., 136, 244 f., 267 f., 170, 275, 282
Plato 22-24, 34,37, 39, 42, 45-47,50, 87f., 187f..192—194, 200, 203,205, 220f‘, 224 f., 25 5—259, 264. 267 f.,300, 306, 309
Plotin 45, 253, 269
Portmann, Adolf 265
Proklos, Diadochos 45, 164
Ptolemäus, Claudius 162, 248 f., 301,311
Pythagoras 85f, 255, 257—259
Raman, Chandrasekhara Venkata 57
Riehl, Wilhelm Heinrich von x36
Riemann, Bernhard I7
Riezler, Sigmund, Ritter von
Rockefeller, John Davison 56
Röntgen, Wilhelm Conrad 136
Roosevelt, Franklin Delano 18
Rosseland, Svein s4
Rousseau,]ean-Jacques 232
Russell, Bertrand 156
Rutherford, Ernest, Lord Rutherford of
Nelson 33,119
Saint-Exupéry, Antoine de 150, 236
Sand, Karl Ludwig 192
Sauerbruch, Ferdinand 137
Schelling. Friedrich Wilhelm Joseph von 136
Schiller, Friedrich von 92., 220, 222,225. 229
Schrödinger, Erwin 19, 61—65. 68, 74,241, 145
Schubert, Franz 220
Slater, J. C. 65
Smoluchowski, Marian von 13
Sokrates 187. 202—204
Sommerfeld, Arnold 51f., 87, x 19,136 C, 143 f.
Steinheil, Carl August von 133, I36
Sybel, Heinrich von 136
Thales von Milet 22,, 189, 254, 256
Thiersch, Friedrich Wilhelm I36
Urban VIII‘, Papst (Maffeo Barbarin) 308
Urey, Harold Clayton 34
Volta, Alessandro, Graf 98, 164, 273
Voßler, Karl 136
Wagner. Richard 136
Watson, James Dewey 123
Weber, Joe 285
Wedekind, Friedrich 138
Weizsäcker, Carl Friedrich von 31
Wieland, Heinrich 133
Wien, Wilhelm 63,136
Willstätter, Richard 133
Wölfflin, Heinrich 136
Wolff, Ch. 85
Xenophon 91
Yang, Chen-Ning 36
Zelter, Karl Friedrich 211, 2.15
Zenon der Ältere: I 54
Related Link: http://www.najafizadeh.ir/?p=2152?hlsrch=ورنر هایزنبرگ آن سوی مرزها