خوانسار: ابوالقاسم‌بن‌الحسین‌الحسینی‌الموسوی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

خوانسار: ابوالقاسم‌بن‌الحسین‌الحسینی‌الموسوی

Khānsār-Ḫwānsār  Abū'l-Qāsim b. Ḥusayn al-Ḥusaynī al-Mūsawī خوانسار  ابوالقاسم‌بن‌الحسین‌الحسینی‌الموسوی

Abū'l-Qāsim b. Ḥusayn al-Ḥusaynī  al-Mūsawī

Abū'l-Qāsim Ǧaʻfar Mūsawī Ḫwānsārī Mīr Kabīr

نسخۀ (PDF (eBook

               https://drive.google.com/file/d/0B82CvAj9ELwUUjl1cHMwdURvWDg/view?usp=sharing

                    

(ابوالقاسم‌ ابن‌ الحسین ‌الحسینی‌ الموسوی، و یا، سیّد ابوالقاسم جعفر حسینی موسوی، و یا، ابوالقاسم جعفر موسوی خوانساری، معروف به "میرکبیر")[1]

(1157 – 1090 قمری)

(این نسخه به سبب برخی از محدودیّتهای ویرایشگر متن، نواقص رسم‌الخطّی زیادی دارد. نسخۀ PDF ازاین حیث بهتر است.)

او که در سال 1090 قمری به دنیا آمده خود را از شاگردان علّامۀ مجلسی می‌داند و دیگران او را از اکابر علمای قرن دوازدهم می‌شمارند. هم پدرش از علماء است و هم خود در عتبات به همراه سیّدصدرالدّین قمی به تدریس اشتغال دارد. سیّدابوالقاسم‌جعفر که فتنۀ سالهای 1133 قمری در اصفهان را آزموده است و از آنها به " ترادف هموم و غموم که در این ایّام نهایت شیوع و عموم دارد" یاد می‌کند، در سالهای 1143 در خوانسار و در روستای قودجان سکنی دارد. در سبب ورود او به این مکان اقوال مبالغه‌آمیز و گاه متضاد، بسیار فراوان است. مسلّم آن است که او بیش از ده سال در این دیار زندگی می‌کند و بی‌وقفه وقت خود را، چنانچه خود به آن "به علّت فقدان ناصح مشفق امین " اشارت دارد، مصروف آموزش مقدّمات دین به عموم مردم و جلوگیری از بدعت و انحراف می‌کند. اگر این چنین است او دیگر در فکر اینجا وآنجا نیست. او در همین روستا به سال 1157[2] قمری در جایی که اکنون "محلّۀ آقا" نامیده می‌شود، درمی‌گذرد و در "مقبرۀ میرکبیر" می‌آرامد. مزارش نیز، به مثابۀ فرزندش "سیّدحسین‌ابن‌ابوالقاسم‌جعفر"[3] زیارتگاه مؤمنین است. و اکنون نزدیک به سه قرن است که زبان و قلم فرزندانش، هم‌چون خود او، زندگی مردم دیارش را گاه سامان می‌دهد و گاه از بنیان دگرگون می‌کند، چنانچه همان راه را، کسانی چون "سیّدمحمّدتقی خوانساری" و "سیّداحمد خوانساری" و "سیّدمحمّدرضا گلپایگانی"، و با اندکی تقریب، دیگرانی امّا از سلالۀ همان امام همام شیعیان، موسی‌بن‌جعفرسلام‌الله‌علیه، تا به امروز می‌پیمایند و امتداد می‌دهند. و این شاید نشانی از آن باشد که درخواست او از حضرت حقّ در حجر اسماعیل از باب آنکه علم و اجتهاد از میان فرزندانش تا ظهور حضرت قائم (ع) بیرون نرود به‌درستی محقّق شده‌است.

و امّا از برای آنکه این اشارات را از زبان خود او بخوانیم، در آغاز دیباچه‌ای شیوا را که در سبب تألیف کتاب سترگ "مناهج‌ المعارف" در پنج فصل در سال 1141 قمری نگاشته، و سپس مقدّمۀ آن را، که دربرگیرندۀ گزیدۀ پنج فصل آن است، ذیل "مقدّمۀ مناهج المعارف (مصحَّح نو)بی‌کم‌وکاست نقل می‌کنیم[4]:

مناهج المعارف (در بیان اصول دین)

 Manāhiǧ al-Maʿārif dar bayān-i uṣul-i dīn: Abū'l-Qāsim Ǧaʻfar Mūsawī Ḫwānsārī Mīr Kabīr

تألیف

ابوالقاسم‌بن‌الحسین‌الحسینی‌الموسوی

Abū'l-Qāsim b. Ḥusayn al-Ḥusaynī  al-Mūsawī

دیباچه و مقدّمۀ مناهج المعارف (مصحّح نو)، تألیف: ابوالقاسم‌ بن‌ الحسین‌ الحسینی‌ الموسوی

: Manāhiǧ al-Maʿārif dar bayān-i uṣul-i dīn: Foreword & Introduction: New Edition

دیباچه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 الحمدللّه ربّ العالمین والصّلوه والسّلام علی سیّدنا ونبّینا سیّدالمرسلین وخاتم‌النبّین محمّدبن عبدالله الامین وعلی‌ اهل بیته الطاهرین وعترته المعصومین حفظه الشرع وقوّام الدّین. و بعد: چون در این اوان به تقدیر خالق منّان، اقّل عبادالله العزیز القوی، ابوالقاسم‌بن‌الحسین‌الحسینی‌الموسوی غفرالله تعالی له ولوالدیه را، ورود به بعضی از محال  بُرورود * اتّفاق افتاد، و ادراک صحبت جمعی از اعزّۀ آن حدود، که همگی تشنگان زلال عبودیّت و بندگی خداوند کریم ودود بودند روی داد، و این حقیر ایشان را به برخی از آنچه حضرت خالق جلّه عظمه از عموم خلایق در مقام بندگی و در ایّام زندگی خواسته و طلبیده است اخبار و اعلام می‌نمود؛ از معارف یقینیّۀ ثابتۀ جازمه، واعمال بدنیّه واجبۀ لازمه، که در نشأۀ آخرت، و سرای اقامت، نجات از عقبات عقاب شدید، و وصول به درجات ثواب جاوید، موقوف بر آنها، و در این دار عاریت، و سر منزل رحلت، انخراط درسلک اهل ایمان، و دخول در زمرۀ فرقۀ ناجیۀ ایشان، منوط و مربوط به آنهاست، و به علّت فقدان ناصح مشفق امین، اکثر اهل آن سرزمین، از معظم آنها غافل، و به این سبب از بسیاری از تکالیف واجبۀ الهیه بی‌خبر و ذاهل بودند و در طّی این مقالات، و تضاعیف آن مقامات، مذکور گردانید: که عمدۀ علماء ما رضوان‌الله‌‌تعالی‌علیهم اجمعین را اعتقاد آن است که: درتحصیل عقاید یقینیّه که از آنها به اصول دین تعبیر می‌کنند مطلقاً تقلید احدی جایز نیست، و ایمان که عبارت از اقرار داشتن و جزم به‌هم رسانیدن به آنهاست، به مجرد پیروی نمودن دیگران که تقلید عبارت از آن‌ است حاصل نمی‌تواند شد، بلکه هر مکلّفی را لازم است که بر هریک از آنها به قدر فهم و استعداد خود حجّتی و دلیلی داشته باشد، که جزم او به آنها از رهگذر آن حجّت و دلیل  به‌هم‌رسیده باشد.

و در ابواب فروع دین چون: نماز و روزه و امثال آنها، تا مکلّف را ایمان درست که شرط صحیح بودن و قبول شدن سایر اعمال است حاصل نشود؛ و بعد از حصول ایمان مذکور تا جمیع مسائل عبادات خود را به طریقه و دستوری که شارع مقرّر فرموده است فرانگرفته و اخذ ننموده باشد، اصلاً هیچ عبادتی ازو صحیح و مجزی نخواهد بود؛ و در این باب به‌مجرّد آموختن و شنیدن از پدر و مادر، یا معلّم و رفیق و برادر اکتفاء نمی‌تواند نمود.

بنابراین جمعی از اعزّۀ آن دیار، به این حقیر بی‌مقدار، اشاره نمودند که رسالۀ مختصره درین باب قلمی نماید، که مشتمل بوده باشد بر آنچه حصول ایمان، و قبول‌شدن اعمال بندگان موقوف‌ است بر آن از مسائل اصول دین با دلایل هریک از آنها، به نهجی که از برای اکثر بندگان، خصوصاً عوام مکلّفان، کافی و مورث جزم و یقین، و در مقام حساب، و هنگام سؤال و جواب، پسندیده حضرت ربّ ‌الارباب تواند بود.

و همچنین اشتمال داشته باشد بر تعیین طریقه که هرگاه مکلّف به آن طریقه مسائل دین خود را فراگیرد و به آن عنوان طاعتها و عبادتهای خود را به عمل آورد، عبادت او صحیح، و ازو مجزی و مقبول تواند بود.

و هرچندکه این معنی فوق توانایی و طاقت، و زیاده از قدر استعداد و قابلیّت این حقیر بود، و ترادف هموم و غموم، که درین ایاّم نهایت شیوع و عموم دارد، نیز عائق از این شغل خطیر می‌بود، لیکن چون مبادرت به انجاح این مسئول، و مسارعت به سوی ایضاح این معیار ردّ و قبول، از اهمّ واجبات و اقدم بر اکثر طاعات بود، متوکّلاً علی‌الله الودود، و مستعیناً بالملک‌المعبود، شروع در آن نمود، و از جانب اقدس کریم وهّاب مسئلت نمود که این مهمّ خطیر، ازین بی‌مقدار حقیر، قرین اصابه حق ّو صواب، و دلنشین عصابه عقول و ألباب، با ایراث اجر و استعقاب ثواب، متمشّی و نفع کامل اتمّ، و فیض شامل اعمّ از آن صادر و ناشی تواند گردید. فاللّه عزّت عظمه سلطانه هو المولی الهادی، وانّه بفضله و احسانه مولی الایادی، و انّه علی کّل شئ قدیر؛ و آن را به " مناهج المعارف "مسمّی و بر مقدّمه و پنچ فصل و خاتمه مرتّب گردانید.

 مناهج المعارف

Manāhiǧ al-Maʿārif 

تألیف

ابوالقاسم‌بن‌الحسین‌الحسینی‌الموسوی

Abū'l-Qāsim b. Ḥusayn al-Ḥusaynī al-Mūsawī

مقدّمه

در بیان ناچاربودن تحصیل معارف مذکوره و توقّف داشتن باقی عبادات بر آنها

بسم الله الرّحمن الرّحیم

بدان که برای هرکسی که به حدّ تمیز و عقل رسیده باشد معلوم شده است که در هر دینی عملی و عبادتی چند می‌باشد که اهل آن دین آنها را به عمل می‌آورند و معبود و خدای خود را به آنها عبادت و پرستش می‌کنند. و همچنین به‌ عنوان جزم و یقین می‌داند که در دین اسلام نماز و روزه و حجّ و امثال آنها از عبادات هست، که اهل اسلام آنها را بجا می‌آورند، و خود را مکلّف به آنها می‌دانند. و این را نیز می‌داند که چون مکلّف شروع در نماز یا در عبادتی دیگر از عبادات می‌نماید، قصد می‌کند که این کار را از برای رضای خدای خود، و به جهت اطاعت و فرمانبرداری جناب اقدس او به عمل می‌آورم، بنابراین پس هرکه خواهد که در زمرۀ اهل اسلام بوده باشد، و عبادتی از عبادتهای ایشان‌ را چون نماز مثلاً بجا آورد، باید که اوّلاً خدای خود را که آن عبادت را از برای او می‌کند بشناسد، و شناختن این‌ معنی دارد که درست یعنی همچنان‌که هست او را بشناسد. پس باید که صفات ذاتیّه کمالیّه حق‌تعالی را، یعنی آن صفتهایی را که از برای ذات حق‌تعالی ثابت‌اند، و هرگز ازو زایل و منفک نمی‌شوند، و ضّد آنها موصوف  نمی‌تواند شد، و آنها حادث نمی‌تواند بود، و همیشه ذات اقدس او به آنها موصوف بوده و خواهد بود، بداند، یعنی باید صفات ثبوتیه او را بداند، چون: قدرت و علم و اختیار و حیات و ارده و کراهت و سمع و بصر و کلام و صدق و ازلی بودن و ابدی بودن. پس باید بداند که حق‌تعالی عالم است، و قادر و مختار و حیّ و مرید و کاره و سمیع و بصیر و متکلّم و صادق و ازلی و ابدی.

و همچنین صفات سلبیّه تنزیهیّه او را یعنی: آن صفتهایی را که از برای ذات حق‌تعالی نمی‌توانند بود، و ذات اقدس او از آنها منّزه و مبرّاست نیز بداند. پس باید بداند که  حق‌تعالی یگانه است، و شریکی در خداوندی، و در استحقاق عبادت و پرستش، و در خلق کردن چیزها ندارد، و بداند که او مرکّب نیست، و جسم و جوهر و عرض نیست، و او را مکانی و جهتی نیست، و مثل ندارد، و شبیه و نظیر ندارد، و ضدّی ندارد که با او معارضه تواند کرد، و دیدنی نیست نه در دنیا و نه در آخرت، و کنه ذات اقدس او را ادراک نمی‌توان نمود، و محلّ حوادث نیست که احوال مختلفه بر او حادث شود، مانند: سهو و فراموشی و خواب و پینکی و دلتنگی، و وامندگی و لذّت و الم و درد و بیماری و جوانی و پیری و لذت خوردن و آشامیدن و جماع کردن، و امثال آنها؛ و آنکه حق تعالی با چیزی متّحد نمی‌شود، و در چیزی حلول نمی‌کند، و او را زن و فرزند نمی‌باشد، و در قدیم بودن شریکی ندارد، و محتاج به‌ هیچ چیز نمی‌تواند بود، و عجز و نقص در هیچ باب از برای ذات اقدس او نمی‌باشد. و مباحث توحید را که از اصول دین شمرده می‌شود عبارت از مجموع این امور است، که از اوّل این مبحث تا به اینجا مذکور شد.

و همچنین می‌باید که صفات فعلیّه حق تعالی را، یعنی آن صفاتی که متعلّق به افعال حق‌تعالی است نیز بداند، پس باید بداند که کار قبیح ازو صادر نمی‌شود، و ظلم نمی‌کند و اخلال به واجب نمی‌کند، و بندگان‌ را جبر نمی‌کند در افعال، بلکه بندگان هرچه می‌کنند به اختیار خود می‌کنند، خواه طاعت باشد، و خواه معصیت، و خواه غیر آنها، و در افعال خود مجبور نیستند که بی‌اختیار کارها ازیشان صادر شود، و تکلیف مالایطاق به بندگان نمی‌کند.

و ایضاً باید بداند که برحق‌تعالی تکلیف کردن بندگان، و لطف هردو واجب‌ است، و لطف عبارت از امری‌ است که بندگان‌ را نزدیک کند به طاعت، و دور گرداند از معصیت مانند: فرستاندن پیغمبران، و نصب فرمودن امامان، و فرستادن کتابها از آسمان، و وعد فرمودن بر طاعتها، و وعید کردن برمعصیتها، و قرار دادن ثواب و عقاب و امثال اینها. و آنکه حق‌تعالی حکیم است، و کارهای او همه منوط به حکمت و مصلحت است، و کار بی‌فایده و عبث ازو صادر نمی‌شود، و او را در کارها غرضهای صحیح و حکمتهای عظیم و نفعهای بسیار ملحوظ و منظور می‌باشد، لیکن آنها غرضها و نفعها از برای بندگان‌ است، و مدّعا تحصیل نفع از برای خود نیست، زیرا که ذات اقدس او از همه نفعی و از هرچیزی بی‌نیاز و غنی است، و محتاج به‌ هیچ کس و هیچ کار و هیچ چیز نیست؛ و مباحث " عدل " که ازجملۀ اصول دین‌ است در اصطلاح متکلّمین عبارت از اینهاست که مذکور شد.

و دیگر باید بداند که  حق‌تعالی این نماز را مثلاً و همچنین هر عبادتی را که می‌کند ازو خواسته است، پس باید بداند که  حق‌تعالی بندگان‌ را به عبادتها امر نموده، و ایشان‌ را به‌ آنها تکلیف فرموده است، و همچنین باید بداند که آنها را به‌ این نحو، و به‌ این صورت که بجا می‌آورد ازو خواسته است، و این‌ معنی موقوف‌ است بر آنکه از جانب حق‌تعالی به او خبر رسیده باشد که آن عبادتها را به این صورتها می‌باید کرد. و چون می‌داند که حق‌تعالی وحی به او نمی‌فرستد، و احکام را بی‌واسطه به او و به امثال او نمی‌رساند، پس باید بداند که ناچار از برای حق‌تعالی رسولان و فرستادگان خواهند بود، که احکام و تکالیف الهی را به خلق برسانند، و خلایق را از عبادتهایی که ازیشان می‌خواهد خبردار گردانند، و کیفیّت و چگونگی آنها را تعلیم ایشان نمایند. پس باید علم به وجود و بعثت پیغمبران، و به راستگوئی و حقیّت ایشان به‌هم رساند، و چون می‌خواهد که از زمرۀ اهل اسلام بوده باشد، پس باید بداند و علم به‌هم رساند که ازجمله پیغمبران حضرت پیغمبر ما محمّد مصطفی صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله از جانب  حق‌تعالی بر ما مبعوث گردیده، و احکام الهی را به‌ ما رسانیده است،همچنان‌که حق‌تعالی به او فرموده، و اصلاً تغییری در آن نداده است، نه از روی عمد، و نه از رهگذر خطاء و فراموشی و نسیان و امثال آنها.

و این موقوف است بر آنکه دانسته باشد که آن‌ حضرت صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله و همچنین جمیع پیغمبران معصومان‌اند از اوّل عمر تا آخر عمر، از هر گناه صغیره و کبیره، و از هر خطاء و لغزش و سهو و نسیانی، و منزّه‌اند از هرچه منافات داشته باشد با اعتماد کردن بر اقوال و افعال ایشان، و از آنچه مانع تواند شد از علم قطعی به‌هم رسانیدن به راستی و درستی آنچه خبر می‌دهند از احکام دین و غیرآنها، و آنچه می‌کنند از عبادتها، و همچنین از امور عادّیۀ متعارفه و غیرآنها تا علم تواند داشت و یقین از برای او حاصل تواند شد، که ایشان آنچه می‌گویند و هرچه می‌کنند فرموده و پسندیدۀ حق‌تعالی است و مسائل " نبوّت " که در اصول دین مذکور می‌شود عبارت از اینهاست.

و باید دانست که چون مکلّف این سه اصل را اقرار نماید، یعنی اقرار به‌ توحید، وعدل الهی، و اعتراف به پیغمبری حضرت رسالت پناهی صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله بکند، که کلمتین شهادتین متضمّن آنهاست، اسلام از برای او حاصل می‌شود، به شرطی که انکار امری که ضروری دین اسلام بوده باشد ازو ظاهر نگردد، و فعلی که مستلزم استخفاف و اهانت به این دین بوده باشد ازو صادر نشود. و فایدۀ این اسلام بنا بر مشهور آن‌ است که خون و مالش محفوظ می‌شود، و او را نکاح می‌توان کرد، و مستحقّ میراث بردن از مسلمانان می‌شود، وسایر احکام ظاهره اسلام بر او جاری‌ است. و اگر چه اقرار او در واقع به مجرد زبان تنها بوده باشد، لیکن به مجرّد همین قدر هرچند به دل نیز تصدیق به آنها کرده باشد عبادات و اعمال او صحیح نخواهد بود، و در آخرت مستحقّ ثواب و رفتن به بهشت نمی‌شود، زیرا که باقی اجزاء ایمان که شرط قبول و صحّت اعمال است هنوز از برای او  به‌هم‌‌نرسیده است. پس هرگاه مکلّف خواهد که از زمرۀ مؤمنان بوده باشد، و عبادتهای او به‌ نحوی به عمل آید که جزم داشته باشد که موافق فرمودۀ حق تعالی است، تا صحیح و مورث اجر تواند بود، و می‌داند که پیغمبران همیشه در دنیا نمانده‌اند، و به‌ سرای آخرت رحلت فرموده‌اند، و همچنین می‌داند یا اگر هنوز ندانسته است به‌ اندک التفات و تفحّصی می‌تواند دانست، که پیغمبران گذشته هریک که از دنیا می‌رفته‌اند، ازبرای دین خود حافظ و نگاهبانی تعیین می‌فرموده‌اند که آن دین را محافظت کند، و احکام آن دین را به خلایق برساند، ودر هر عصری یکی از ایشان می‌بوده است، و هریک از ایشان نیز که از دنیا می‌رفته‌اند دیگری را به جای خود تعیین می‌کرده‌اند، و این امر همیشه مستمر می‌بوده است، تا پیغمبر صاحب دین دیگر از جانب حق‌تعالی مبعوث می‌شده است.

وچون پیغمبر ما خاتم پیغمبران است، و از دنیا رحلت فرموده است، و امید مبعوث شدن پیغمبر دیگر بعد از آن حضرت نیست، و کسانی که بعد از رحلت آن‌ حضرت موجود می‌شوند، احکام الهی را از آن‌ حضرت فرا نمی‌توانند گرفت، و تکلیف به‌ عبادتها ازیشان ساقط نیست، پس ناچار خواهد دانست که در هر عصری از اعصار این امّت نیز از برای دین پیغمبر ما صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله حافظ و نگاهبانی می‌باید باشد که احکام الهی را به خلایق آن عصر برساند، و نگذارد که جاهلان و غرض‌داران از روی جهل و خطاء، یا از برای غرضهای فاسدۀ دنیا دین را تغییر دهند، و احکام الهی را کم و زیاد کنند، و چیزی که در آن نیست داخل، و چیزی که در آن داخل است بیرون کنند، و چنین شخصی را جانشین، و وصی و امام می‌گویند و چون می‌بیند که این امّت بعد از آن‌ حضرت صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم درین باب اختلاف بسیار کرده‌اند، و هر طایفه ازیشان به امامی و پیشوایی قایل شده‌اند و به این سبب اختلاف بسیاری در عبادتها و چگونگی آنها به‌هم‌رسیده است. و می‌داند که اقوال مختلفه و آراء متضادّه همه حقّ نمی‌توانند بود، و البتّه و به یقین و به اعتراف همۀ طوایف مسملین، حقّ یکی از آن مذاهب خواهد بود، و باقی دیگر تمام باطل و اهل آنها در گمراهی و ضلالت خواهند بود.

پس بر او لازم است که مذهب حق را در جملۀ آن مذهبها پیدا کند، و وصیّ  به‌حق پیغمبر خود رابشناسد، و علم به حقیّت او به‌هم رساند، تا هر عبادتی را که به فرمودۀ او به عمل آورد جزم تواند داشت که مطابق فرمودۀ حضرت پیغمبر صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم خواهد بود، و موافق فرمودۀ الهی به عمل آمده است.

پس هرگاه مکّلف مذکور از طایفۀ شیعۀ امامیّه اثنی‌عشرّیه بوده باشد، بر او لازم خواهد بود که علم به حقیّت امامان خود به‌هم رساند، و بداند که بعد از آن حضرت خلیفه و جانشین او و امام بر همۀ خلایق حضرت علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصّلوهوالسّلام است. و بعد از آن حضرت فرزندان برگزیدۀ بزرگوار او علیهم الصّلوهوالسلام هریک خلیفه و جانشین یکدیگر، و تمام ایشان اوصیاء حضرت پیغمبرند به تفصیل و ترتیبی که در میانۀ این طایفه معلوم و مذکور است، تا امام دوازدهم حضرت مهدی، هادی علیه الصّلوهوالسّلام، که امام این زمان و خلیفه و جانشین آخر حضرت پیغمبر آخرالزمان‌ است صلّی‌الله‌علیه‌و‌علیهم‌اجمعین.

و می‌باید که علم  به معصوم‌بودن ایشان نیز داشته باشد، و بداند که ایشان نیز مانند حضرت پیغمبر صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم از همۀ گناهان مبّرا، و از هرچه منافات داشته باشد با راستی و درستی گفتار و کردار ایشان در تمام عمر منزّه‌اند. و همچنین علم داشته باشد به آنکه ایشان به نصّ حق‌تعالی منصوب‌اند نه به اختیار امّت، و آنکه ایشان عالم‌اند به آنچه امّت به آن محتاج‌اند از امور دین و دنیا، و آنکه علم ایشان از رهگذر رأی و اجتهاد نیست، و آنچه ایشان می‌فرمایند حقّ است، و از جانب حق‌تعالی  و رسول صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم می‌فرمایند، تا جزم و یقین از برای او حاصل تواند شد، که فرمودۀ ایشان فرمودۀ حق‌تعالی  است، چنان‌که سابقاً نیز اشاره به آن شد؛ و مسائل" امامت " که در نزد طایفۀ شیعه از اصول دین شمرده می‌شود عبارت از اینهاست.

و چون هر عبادتی ثواب را لازم دارد، و ترک آن هرگاه آن عبادت واجب بوده باشد مستلزم عقاب خواهد بود، و این‌ معنی موقوف‌ است بر دانستن حقیّت و ثواب و عقاب، و دانستن جای آنها و وقت آنها، پس باید بداند که به‌غیر از این سرای دنیا سرای دیگر می‌باشد، و سوای این زندگانی سریع الفناء زندگانی دیگر خواهد بود، که خلایق بعد از مردن و پوسیدن و خاک شدن و بر طرف شدن دوباره با همین بدنها زنده شوند، و ثواب و عقاب عملهای نیک و بد خود را بیابند، و نیکان به‌ بهشت و بدان به جهنم روند به‌ تفصیلی که در میانۀ این امّت و این طابفه مذکور و مشهور است. و مباحث "معاد " که در اصول دین مذکور می‌شود عبارت از اینهاست.

و هرگاه مکلّف این چند اصل، یعنی این پنج فصل را بالتمام به‌ نحوی که صحیح و مقبول تواند بود، بداند، و آنها را اقرار و تصدیق به‌ زبان و دل بکند، و انکار ضروری از ضروریّات اسلام یا ایمان نکند، و کاری که مستلزم استخفاف و اهانت به‌ دین بوده باشد ازو صادر نشود، ایمان که از شرایط صحیح بودن عبادات، و خود از بهترین طاعات‌ است از برای او حاصل می‌شود؛ ان‌شاء‌الله العزیز.

پس از برای کسانی که عقل و تمیز میانۀ نیک و بد امور داشته باشند، و ازجمله سفیهان و ضعفاءالعقول نبوده باشند، بدون دانستن مجموع آنها به‌ عنوانی که مقبول تواند بود مطلقاً ایمان حاصل نمی‌شود.

و بر تقدیر دانستن آنها همچنان‌که می‌باید هرگاه انکار یکی از ضروریات اسلام یا ایمان کنند، یا کاری ازیشان صادر شود که مستلزم استخفاف به‌ دین بوده باشد، از اسلام یا از ایمان بیرون خواهند رفت چنان‌ که مکرّر دانسته شد. و تفسیر ضروریاّت دین، و تفصیل بعضی از آنها، و تفصیل بعضی از اموری که مستلزم استخفاف به دین است، و حکم کسانی که به‌ سبب آنها مرتد می‌شوند در خاتمه مذکور خواهد شد؛ ان‌شاء‌الله تعالی.

ودیگر باید دانست همچنان‌که اشاره به‌ آن شد، که از برای حصول ایمان اقرار داشتن به‌ آن معارف به‌ زبان تنها کافی نیست، بلکه به‌ دل نیز تصدیق آنها باید نمود، و مراد از تصدیق به‌ دل آن است که مراتب مذکوره را اعتقاد ثابت جازمی داشته باشد که به‌ شک انداختن احدی یا به ورود امری و عارضه آن اعتقاد و آن جزم زایل و بر طرف نتواند شد.

پس هرگاه کسی درین مراتب به‌ وهم اکتفاء کند یا شک داشته باشد یا به‌ ظنّ آنها را اعتقاد کرده باشد، ایمان از برای او حاصل نمی‌شود.

و هریک ازین جماعت مذکوره که از اوّل تا به‌ اینجا مذکور شدند، هر طاعتی و عبادتی که بکنند، هرچند آن‌ را درست به‌ عمل آورده باشند صحیح نخواهد بود، و در آخرت امید نجات از جهنّم و خلاصی از عقاب از برای ایشان نیست، و ابدالاباد و همیشه مخلّد درجهنّم خواهند بود.

و براهین قاطعۀ عقلیّه، ودلایل ساطعۀ نقلیّه از برای این‌ مطلب بسیار است، و ازین تقریر نیز که درین مقدّمه شد همۀ این‌ مراتب معلوم می‌گردد، زیرا که در همۀ این صورتها آن عبادت کننده نه جزم به‌ معبود خود دارد که او کی‌است ونه جزم به عمل خود دارد که آن چی‌است ؟ پس به این سبب مطلقاً ثمره و فایده از برای او نیست و فایدۀ آن تمام هباست، و ثمرۀ آن پاره شدن کفش و قبا؛ و السّلام علی من اتّبع الهدی.

و باید دانست چنان‌ که در دیباچه نیز اشاره به آن شد، که عمدۀ علماء ما رضوان‌الله‌‌تعالی‌علیهم را اعتقاد آن‌ است، بلکه بعضی ازیشان دعوی اجماع نیز بر آن کرده‌اند، که در معرفت و دانستن امور مذکوره تقلید کافی نیست، به این عنوان که بگوید که پدران ما این دین را داشته‌اند، و اهل شهر و ولایت، و اکابر و اعیان، و مشاهیر و بزرگان و علماء و دانایان ما این‌ مذهب را داشته و دارند، ما نیز پیروی ایشان کرده و مذهب ایشان‌ را اختیار نموده ایم و به‌ همین قناعت نموده باشد، و به غیر از متابعت ایشان حجّت دیگر از برای او نبوده باشد.

و فرموده‌اند که به چنین معرفتی مطلقاً ایمان حاصل نمی‌تواند شد، هرچندکه گمان کند که جزم به آن مراتب به‌هم رسانیده است.

 چنان‌که ثقه‌الاسلام محمّدبن‌یعقوب کلینی رضی‌الله‌‌عنه در کتاب "کافی" از حضرت  امام‌موسی‌کاظم علیه‌السّلام روایت کرده است که فرمود: سؤال می‌کنند درقبر از مؤمن که کی‌است پروردگار تو؟ می‌گوید: خدای؛ می‌گویند: چی‌است دین تو؟ می‌گوید: اسلام؛ می‌گویند: کی‌است پیغمبر تو؟ می‌گوید: محمّد صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌؛ می‌گویند: کی‌است امام تو؟ می‌گوید: فلان؛ می‌گویند: چگونه دانستی این را؟ می‌گوید: امری بود که خدای تعالی مرا هدایت کرد به آن، و ثابت داشت مرا بر آن ؛ می‌گویند به او که بخواب خوابیدنی که خیال پریشان در آن نباشد، مانند خوابیدن نوداماد با نوعروس؛ پس دری از بهشت از برای او می‌گشایند که از شمیم بهشت و گلهای آن به او می‌رسد. پس می‌گوید که خداوندا زود قیامت را قائم گردان، شاید به اهل و مال خود برگردم.

و از کافر می‌پرسند که پروردگار تو کی‌است؟ می‌گوید: خدای تعالی؛ می‌گویند: پیغمبر توکی‌است؟ می‌گوید: محمّد؛ می‌گویند: دین تو چی‌است؟ می‌گوید: اسلام؛ می‌گویند: از کجا دانستی؟ می‌گوید: از مردم شنیدم که می‌گفتند، من گفتم و به آن قائل شدم. پس گرزی بر او می‌زنند که اگر انس و جن همه جمع شوند تاب آن‌ را نداشته باشند؛ پس می‌گدازند چنان‌که قلعی می‌گدازد؛ پس روح را به او برمی‌گردانند، و دل او را در میان دو لوح از آتش می‌گذارند. پس می‌گوید پروردگارا قیامت را دورگردان؛ و شواهد این مطلب در آیات کریمه، و احادیت شریفه بسیار است.

بلکه می‌باید هرکسی بر دین و مذهب خود حجتّی واضح و دلیلی روشن داشته باشد، که از برای او افادۀ جزم و یقین می‌کرده باشد، و در هنگام پرسش، و در روز قیامت به آن متمسّک تواند شد، و آن را ازو قبول فرمایند.

لیکن آن حجّت و دلیل نسبت به احوال مکلّفین مختلف می‌باشد، و هرکسی را ضرور نیست که دلایل خود را بر منهاج قوانین علمیّه تقریر و تصویر تواند نمود و به روش شکلهای منطقیّه آنها را ترتیب تواند داد، و راه شبه‌ها و اشکالات مخالفان را در آنها مسدود تواند کرد، و به آنها برخصم دینی خود غالب تواند شد.

بلکه اکثر خلایق را همان قدر کافی است که به وسیلۀ آن دلایل جزم به آن مطالب از برای ایشان حاصل شود، گو همان دلیل نسبت به حال دیگری مفید جزم نبوده باشد.

پس از برای علماء مثلاً دلیلی می‌باید که از برای غیر ایشان آن دلیل در کار نیست، بلکه دلیل پست‌تر از آن کافی‌ است، و آن دلیل که از برای غیر ایشان کافی خواهد بود از برای علماء غالباً کافی نیست و ازیشان قبول نخواهد شد.

و همچنین از برای هوشمندان صاحب شعور دلیلی می‌باید که از برای عوام‌الناس و مردم کم‌هوش و بی‌شعور در کار نیست، و دلیل پست‌تر از آن برای ایشان کافی است.

و کسانی که به خدمت علماء و دانشمندان توانند رسید، و دلیلها را از ایشان توانند شنید، و آنچه را که فهم خودشان به آن نتواند رسید ازیشان استفاده توانند نمود، دلیل ایشان می‌باید قوی‌تر و متین‌تر از دلیل کسانی باشد که آن معنی از برای ایشان میسّر نیست.

و مجملاً بر هرشخص مکلّفی لازم است که به قدر توانایی و فهم خود از برای هریک از آن مطالب دلیل تحصیل کند که نسبت به حال او مورث جزم به آن مطلب تواند بود، و آن را ازو قبول کنند.

و علامت قبول شدن آن این‌ است که در آن باب سستی و کاهلی نکرده باشد، و فکر و اندیشۀ بسیار کرده باشد، و جست‌وجو و تفحّص نموده باشد، و هرگاه داناتر از خودی را دیده باشد، در آن ابواب سخن گفته باشد، ودلیلهای خود را بر او عرض کرده باشد، ودر حصول جزم مذکور فریب از نفس خود نخورده باشد، که اشتباه کرده باشد میانۀ جزمی که از تقلید پدران وبزرگان به‌هم رسانیده بود، و میانۀ جزمی که از دلیل می‌باید به‌هم رسد، ونفس خو را از خواهشها و تعصبّها، و از میل‌داشتن به مذهب پدران و بزرگان، و از دوستی باطایفه و دشمنی باطایفه دیگر پاک ساخته باشد، و غرضی و مطلبی به‌غیر از یافتن حق، ومنظور و مدّعایی به‌غیر از نجات و رستگاری آخرت از برای او درین ابواب نبوده باشد.

و هرگاه او را شکّی حادث شده باشد، یا به واسطۀ عروض شبهه اضطرابی در نفس او  به‌هم‌رسیده باشد، در ازالۀ آن کوشیده باشد، و در دفع آن سعی‌های بلیغ به عمل آورده باشد، و اگر خود از ازاله و دفع آن عاجز باشد، از داناتر از خودی مدد طلبیده باشد و تا آن‌ را زایل نساخته باشد آرام نگرفته باشد.

و چون چنین کند، ان‌شاء‌الله العزیز، به مرتبۀ شریفۀ ایمان فایز شده خواهد بود، و هرعبادتی که به نهج فرمودۀ شارع ازو به عمل آید مجزی و صحیح، بلکه مرضی و مقبول درگاه حق تعالی، و مورث استحقاق اجر جزیل، و منتجّ دریافت ثواب جمیل خواهد گردید، چنان‌که حق‌تعالی در قرآن مجید در سورۀ مبارکه نساء فرموده است: وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَـٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَلَا یُظْلَمُونَ نَقِیرًا؛ یعنی: و هرکه به‌جای آورد بعضی از اعمال صالحه را، چه هیچ‌ کس را قوّت ارتکاب تمام آنها نیست، از مرد یا زن در حالتی که او مؤمن باشد، پس آن گروه عمل کنندگان در آورده شوند یا در آیند به بهشت، و ستم دیده نشوند در ثواب خود به مقدار نقیری ؛ یعنی: هیچ چیزی از ثواب ایشان کم نشود (و نقیر: گودال بسیار کوچکی را می‌گویند که در پشت استخوان خرما می‌باشد، و درکم قدری و حقارت به آن مثل می‌زنند)؛ و در جای دیگر فرموده است: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ؛ یعنی: هرکه بکند کرداری شایسته از مرد یا زن، در حال آنکه او مؤمن باشد، پس هرآینه و به تحقیق زندگانی دهیم او را در دنیا یا در بهشت یا در هردو جا زندگانی خوش، و هرآینه و البتّه بدهیم به ایشان مزد ایشان را به نیکوتر آنچه می‌کرده‌اند.

و غیر آن از آیات کریمه که دلالت می‌کنند بر آنکه استحقاق ثواب و رهایی از عقاب مشروط و موقوف‌ است بر ایمان و آنکه با تحقیق و حصول آن امید حاصل است به وعده‌های خداوند کریم منّان.

و دیگر باید دانست که غرض از ایجاد انسان، و آمدن او به این جهان سست بنیان، آن است که آدمی تحصیل توشۀ آخرت نماید، و این جهان را دار مقام، و سرای سکون و آرام قرار ندهد، و کوشش و جهد می‌کرده باشد در آنچه در دار آخرت، و سرای آرام و استراحت نفع به او می‌رسانده باشد، و او را از شداید، و اهوال آن محلّ می‌رهانیده باشد.

و عظیم‌ترین آنچه باعث نجات و رستگاری آخرت می‌شود، تحصیل اعتقادات صحیحه است، که آدمی را از عقاب ابدی می‌رهاند، و به ثواب سرمدی می‌رساند؛ پس در آن باب زیاده از همۀ ابواب کوشش باید نمود، و جّد و جهد، و بحث و تفتیش تمام بر خود لازم باید دانست، و به‌قدر قلیل از یقین و معرفت قناعت نباید نمود، و پیوسته در صدد تحصیل مراتب عالیه آن باید بود، زیرا که هر مرتبه از مراتب معرفت که از برای آدمی حاصل شود، استعداد و قابلیّت مرتبۀ بالاتر از آن از برای او حاصل می‌شود، تا به مرتبه‌ای می‌رسد که بالاترین همۀ مرتبه‌هایی است که از برای غیرمعصومین حاصل می‌تواند شد، و بیشتر تفاضل و تفاوت درجات بهشت، و مراتب ثوابها به سبب تفاوت معرفتهاست، و بسا عبادت بسیار قلیلی که با معرفت کامله صادر شود، که ثواب آن افزونی و زیادتی داشته باشد بر ثواب عبادتهای چندین ساله که با آن قدر معرفت نبوده باشد.

و راه تحصیل آن مراتب عالیه، تضرّع و ابتهال به درگاه الهی است، و ترک تکاهل و تساهل و کوتاهی: وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّـهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ.

و چون مکلّف به توفیق و تیسیر الهی از تحصیل و تصحیح اعتقادات دینیّه فارغ شود، و به مذهب حقّ طایفۀ امامیّه اعقتاد داشته باشد، و خواهد که عبادتی را مانند نماز و غیرها، به جهت فرمانبرداری حقّ‌تعالی به عمل آورد. و سابقاً دانسته شد که می‌باید معلوم او بوده باشد، که آن عبادت را بر آن کیفیّت و صورت ازو خواسته است، و چون معلوم او شده است، که احکام از جانب حق سبحانه و تعالی بی‌واسطۀ انبیاء و پیغمبران و اوصیاء ایشان صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین به خلق نمی‌تواند رسید، و پیغمبر ما صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ خاتم پیغمبران است، و بعد از رحلت آن حضرت حفظ شرع، و تعلیم احکام به ائمّۀ هدی تعلق دارد، و درین اوان به سبب غیبت حجّت عصر و امام زمان علیه الصلوه والسّلام وصول به خدمت آن حضرت و فراگرفتن احکام از آن جناب میّسر نیست، و تکلیف به نماز و روزه وسایر عبادتها از خلایق ساقط نیست، پس ناچار خواهد دانست که حق تعالی از برای مکلّفان راهی و طریقی قرار داده خواهد بود، که ایشان از آن راه و به آن طریق احکام الهی را فرا توانند گرفت، و در آن باب بر آن اعتماد توانند نمود، پس بر او لازم و واجب است که آن راه را تفحّص نماید، وآن طریق را پیدا کند، و مسائل و احکام عبادات خود را بالتّمام از آن راه و بدان طریق بیاموزد و فراگیرد، تا خاطرجمع تواند داشت که آنچه را که به عمل می‌آورد موافق فرموده، ومطابق رضای حق تعالی به عمل آمده است، و در روزحساب، و هنگام سؤال و جواب آن را حجّت خود قرار می‌تواند داد، و مستمسک به آن می‌تواند شد، و باید که درین باب نیز کوتاهی و تساهل را برخود روا ندارد، و امروز که روز مهلت، وهنگام فرصت است خود را چنان انگارد که در صحرای محشر با آن هول اعظم، و فزع اکبر حاضر شده، و ملائکه الهی اطراف و جوانب او را احاطه کرده، و زبانۀ آتش و زبانیّۀ جهنّم بر او مشرف شده‌اند. ومنتظر همین ایستاده‌اند که چون فرمان الهی صادر شود بی‌تأمّل او را درربایند و در قعر جهنم اندازند و با این حال خداوند ذوالجلال در محضر دوست و دشمن ازو  این معنی را سؤال می‌فرماید و می‌گوید: که تو چه دانستی که مرا به این دستور و این طریق عبادت می‌بایست کرد، و حال آنکه مطّلع شده بودی که دستورها و طریقهای مختلف در عبادتها میانۀ مردم به‌هم‌رسیده بود، و هرکسی طریقه‌ای را برای خود اختیار کرده بود و می‌دانستی که حق یکی از آن طریقها بود و باقی تمام باطل بودند، پس تو به چه سبب خصوص این طریقه را اختیار کرده بودی، و به چه حجّت آن را حق می‌دانستی و از کجا بطلان آنهای دیگر برای تو معلوم شده بود؟

پس هرچه آن روز در جواب می‌خواهد بگوید امروز می‌باید آن را مهیّا کند، تا فردا تواند گفت، و ازو مسموع و مقبول تواند شد، والّا چنان‌که در دیباچه اشاره به آن شد، معظم علماء ما رضوان‌الله‌‌تعالی‌اجمعین را اعتقاد آن است که هرگاه مکلّف عبادات مسائل دین خود را به غیر آن طریقه که حق تعالی مقرّر فرموده است فراگرفته باشد اصلاً و مطلقاً هیچ عبادتی و طاعتی از او مقبول و مجزی نیست، و در روز قیامت مورث نجات او نخواهد گردید، هرچندکه به حسب اتّفاق و فی‌نفس‌الامر آنها را مطابق فرمودۀ حق تعالی به عمل آورده باشد.

و نظایر آنچه مذکور شد درین مقام، همگی و بالتّمام، از کیفیّت موأخذه و اعتراض، و مطالبۀ مستمسک و حجّت در خدمت‌کاریها و فرمانبرداری‌های ابناء جنس از سلاطین و اشراف، و اکابر و اعیان مشاهد و محسوس است، پس چگونه گمان توان برد که در درگاه الهی هیچ یک از آنها نیست، و بندگان در عبادت و بندگی و اطاعت و خدمتگزاری جناب اقدس خداوند جهان، و پادشاهان، جلّت عظمته سرخود و مطلق‌العنان می‌توانند بود، و بدون حجّت و برهان، و بدون اطّلاع بر حقیقت و حقیّت آن شروع در آن می‌توانند نمود.

و چون دانسته شد این مقدّمات، پس بدان که مجموع این مطالب مفصّله را به نهجی که قریب به افهام اکثر انام خصوصاً عوام تواند بود، و از برای حجّت ایشان کافی و تمام بوده باشد، در مقامی و فصلی که مناسب هریک بوده باشد به عنوان اختصار و به قدر احتیاج ایراد می‌نماید.

و درمسئلۀ "امامت" که از اهمّ مهامّ و احتیاج به آن خصوصاً در این ایّام زیاده از سایر مطالب است فی‌الجمله بسطی را مضایقه نمی‌نماید.

و همچنین از تکرار بعضی از مطالب، و توضیح بعضی از سخنان، هرچند درنظر هوشمندان بیجا و بی‌موقع نماید چون مخاطب به آنها غالباً بی‌خبران عوام‌اند، و از تذکّر سخنان گذشته، و تفکّر در مطالب دقیقه عاجزند اباء و احتزاز نمی‌نماید؛ والله الهادی الی سواء السبیل و هو حسبنا و نعم الوکیل.

 ابوالقاسم‌بن‌الحسین‌الحسینی‌الموسوی

ترتیب همۀ فصلهای کتاب نیز به شرح ذیل است:

مقدّمه: در بیان ناچاربودن تحصیل معارف مذکوره و توقّف داشتن باقی عبادات بر آنها

فصل اوّل: در اثبات صانع عالم جلّ شأنه و صفات ثبوتیّه و سلبیّۀ او و اثبات عدل و حکمت او و آنچه متعلّق به آنها است؛ و امّا صفات سلبیّه؛ تتمّه

فصل دویّم: در اثبات نبوّت پیغمبران خصوصاً حضرت پیغمبر آخرالزّمان صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وعلیهم اجمعین و آنچه متعلّق به این مطلب است

فصل سیّم: در اثبات امامت دوازده امام علی جمیعهم الصلوه والسّلام و آنچه متعلّق است به این مقام؛ تنبیه؛ تتمیم؛ فایده؛ تنبیه

فصل چهارم: در اثبات معاد و متعلّقات و توابع آن است

فصل پنجم: در بیان طریق تحصیل مسائل دین و راه معرفت به تکلیفات حضرت ربّ‌العالمین است؛ تتمیم: در ذکر عدالت آنچه متعلّق به آن است؛ خاتمه: در بیان آنچه مکلّف را از اسلام یا از ایمان به‌درمی‌برد و داخل کفر و آنچه جاری مجرای آن است می‌کند؛ تتمیم: در ذکر مجملی از معانی ایمان و اسلام و آنکه عبّاد در چه وقت مکلّف به تحصیل آنها می‌شوند

برای فهم بهتر بنگرید به: چرا این چهار مدخل؟؛ و یا: مطالعاتی در بارۀ خوانسار: 1157 تا 1372 قمری؛ خدمتگذاری در نسخۀ اصل، و نه: خدمتگزاری
 

[1] چون مؤلّف در دیباچۀ کتاب، خود را چنین می‌نامد، ما نیز همین نام را ثبت کردیم، هرچند که صورتهای متعدّد دیگر نیز رایج است. و همچنین آن دیباچه و مقدّمه را که برگرفته از نسخۀ ما و الکترونیک آن است با رسم‌الخطّ مستعمل خود ویرایش نمودیم؛ و آن را زین‌پس "مقدّمۀ مناهج المعارف (مصحَّح نو)می‌نامیم. بنگرید به:

روضاتی، سیّداحمد. مناهج ‌المعارف. تهران: چاپخانۀ حیدری، 1351؛ وهمچنین بنگرید به:  http://www.tebyan.net

و چون حرف‌نویسی کتاب "مناهج المعارف"، به‌جز ثبت ما، به‌شیوۀ دیگری هم رایج است، ما هم آن بدیل را ناگزیر ذکر می‌کنیم:

Manahij al-maʻarif dar bayan-i usul-i din

 

ابوالقاسم جعفر موسوی خوانساری، معروف به میرکبیر، با مقدّمه و  حواشی به قلم احمد روضاتی؛ همچنین بنگرید به:

Manāhiǧ al-maʻārif dar bayān-i uṣūl-i dīn : yā farhang-i ʻaqā'id-i šīʻa
by Abū'l-Qāsim Ǧaʻfar Mūsawī Ḫwānsārī Mīr Kabīr

و همچنین بنگرید به دهخدا: ابوالقاسم جعفربن حسین بن…….موسوی؛ و یا: به استناد نوشتۀ روی سنگ مزار سیّدمحمّدحسن نجفی‌زاده: Sayyid Muḥammad Ḥasan Naǧafīzādih

ابوالقاسم جعفر ابن حسین‌ بن‌ قاسم بن ‌محبّ‌ا‌لله‌ ابن مهدی‌ بن زین‌العابدین‌ بن‌ ابراهیم‌ بن‌ کریم‌الدّین‌ بن ‌رکن‌الدّین‌ بن‌ سیّدزین‌الدّین‌ بن سیّدصالح الشهیربالقصیر ابن سیّدمحمد بن محمود بن سیّدحسین‌ بن‌ حسن بن ‌احمد بن‌ ابراهیم بن‌ سیّدالمجاهدعیسی بن‌ حسن‌ بن‌ حسین بن یحیی‌ بن‌ ابراهیم‌ بن‌ حسن‌ بن‌ عبدالله ‌ابن‌ الامام الهمام مولانا موسی‌بن‌جعفر علیهماالّسلام

همچنین بنگرید بهخوانسار: سیّدحسین‌ابن‌ابوالقاسم‌جعفر

[2] تذکره‌نویسان نیز سال 1157 قمری را برابر با " دانای ادب عالم ربّانی رفت" یافته‌اند. بسیاری دیگر کوشیده‌اند تا با استناد به منظومۀ سه‌هزار بیتی او به زبان عربی و خالی از "همزه و الف"، و مشهور به "منظومۀ میمیّه" او را در زمرۀ شعرا به‌شمار آورند که یقیناً خود به‌ گونه‌ای به استخفاف جایگاه علمی او می‌انجامد. ابیات منطومه، به‌ویژه ابیات پایانی، به این سبب که بازگوکنندۀ تهدیدات و خطراتی (خطرهایی) است که آن عالم شیعی در زمان فتنۀ افغان با آن روبرو بوده، سندی است ارزشمند و غیرقابل انکار بر ابن مدّعا و به نقل از روضاتی، سیّداحمد: "از شاهکارهای ادب عربی است و کاشف از نهایت تسلّط مؤلّف بر لغت عرب است (صفحۀ صدوپنج مقدّمه)".

[3] بنگرید به: سیّدحسین‌ابن‌ابوالقاسم‌جعفر

[4] یادآوری می‌کنیم که تألیفات دیگری از او برجای مانده است، ازجمله "رساله در وجوب عینی نمازجمعه در زمان غیبت"، که ردیّه‌ای بر نظر "آقاجمال خوانساری" است، و "مصباح در ادعیۀ نادره"، و "تتمیم الافصاح"، و " تعلیقات بر ذخیره العباد" و " کتاب الحجّ" که در روستای قودجان نگاشته و برخی دیگر.

*= بربرود؛ دهستانی است در نزدیکی الیگودرز در استان لرستان؛ همچنین بنگرید به:

http://www.vil.ir/index.php?name=lr&shid=271

————————————————————————–

پیوند‌های مرتبط:

خوانسار. مطالعاتی در بارۀ خوانسار:  1157 تا ۱۳۷۲ قمری.چرا این چهار مدخل؟ www.najafizadeh.ir

———————————————————————————————-

Kurztitelaufnahme

Abū'l-Qāsim Ǧaʻfar Mūsawī Ḫwānsārī Mīr Kabīr -Ḫwānsār: Abū'l-Qāsim b. Ḥusayn al-Ḥusaynī  al-Mūsawī

 خوانسار. ابوالقاسم‌بن‌الحسین‌الحسینی‌الموسوی. www.najafizadeh.ir

حسین نجفی‌زاده (نجفی زاده)، تهران ( یکشنبه ، ۷ آبان ، ۱۳۹۱ )

© انتشار برگردان فارسی خوانسار: ابوالقاسم‌بن‌الحسین‌الحسینی‌الموسوی به سیاقی که در این وبگاه آمده، بدون اجازۀ کتبی از www.najafizadeh.org ممنوع است.
   © Copyright  2012 - 2024  www.najafizadeh.org. All rights reserved.